شهيد نورالله ميرزايي پور در بیست و دوم دی هزارو سیصدوسی وهفت در لوشان منجيل استان گیلان در خانواده ای مومن و متدین دیده به جهان گشود. پدرش نوروزعلی کشاورزی بود و او در دامنه های سر سبز و زیبا دوران کودکی را به همراه مادرش مدینه خانم سپری کرد. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را با موفقیت چشمگیری پشت سر گذاشت و دیپلم ریاضی را در قزوین از دبیرستان پهلوی گرفت. از اوقاتش به بهترین نحو ممکن استفاده می کرد. از نه سالگی قرآن را از پدرش یادگرفت و علاقه وافری به تلاوت آن داشت. هر كاري را با قرآن شروع مي كرد، اخلاص و ايمان داشت و به هر گونه حقي كه پايمال مي شد در هر شرايطي اعتراض مي كرد. قلب بسيار مهربانی داشت و هميشه در راه هدف خود نهايت كوشش را مي كرد. در خانه بسيار مؤدب و هيچ وقت سوء ادب نشان نداد. تمام شرايطي كه احترام فرزند به پدر و مادري مي باشد در نظر مي گرفت. او سعي داشت كه آگاهي مردم را بالا ببرد تا مسائل زندگي را در دو بعد (مادي و معنوي) پياده نمايند. همواره خدا و قرآن را ناظر اعمالش می دید و همین مراقبت تاثیر عمیقی بر روح و جسمش گذاشته بود؛ طوری که در زندگی شدیدا مراقب اعمالش بود و پایان هر هفته به بررسی عملکردش می پرداخت و برای رفع نقاط ضعف خود تلاش می کرد. از دروغگويي و غيبت اجتناب مي كرد و اگر دچار لغزش مي شد، بلافاصله از خدا طلب استغفار مي نمود. به فتواي امام عمل می کرد و روزه هاي مستحبي را فراموش نمي كرد. سيمايش ترسيمي از معنويت، زهد و خلوص بود. ابتكار و خلاقيت قابل تحسيني داشت و صرفه جويي و قناعت كاربودن را معيار عاقبت انديشي مي دانست. به صله رحم توجه زيادي داشت و حرمت نهادن به والدين را به نحواحسن در خانواده رعايت مي كرد. درسال پنجاه و شش درکنکورسراسری شرکت و در دو رشته پزشکی و مهندس پتروشیمی پذیرفته شد. او معتقد بود که یک پزشک در حکومت جور وستم پهلوی بهتر می تواند به بندگان خدا خدمت نماید تا یک مهندس؛ به همین دلیل دررشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و دانشگاه را به عنوان پايگاه جهت مبارزه با طاغوت ميدانست. نوراللهظلم ستيز بود و محرومان را حمايت مي كرد و در ثمر رسيدن انقلاب، نقش موثري داشت. انجمن اسلامي محل را با دوستانش تشكيل داد تا در راه شناخت انقلاب اسلامي و روشن نمودن افكار جوانان، نقش فعالي داشته باشند و شروع به آموزش كلاسهاي ايدئولوژيك وعلوم اسلامی كرد. در سال پنجاه و هفت، قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی با چند تن از دوستان انقلابي اش، براي روشنگري ماهيت پليد اجانب خائن به دين و كشور به مسجد جامع لوشان رفتند و پس از خواندن بيانيه اي از فرمايشات امام خميني با صدايي بلند و رسا بانگ مرگ بر شاه و درود بر خميني را سر دادند. در همين موقع مزدوران رژيم داخل مسجد شدند. نورالله و دوستانش از مسجد فرار و به منزل رفتند. بعد از شناسايي بعدازظهر همان روز ماموین از سوي پاسگاه لوشان به خانه آن ها آمدند و حضورش را در منزل جويا شدند. در همين فاصله نورالله با لباس خانه جلوي در حاضر شد و گفت : با من كار داريد؟ ماموران گفتند بله، شما بازداشت هستيد! او بدون آن كه هراسي به خود راه دهد گفت: بگذاريد لباسهايم را عوض کنم تا با شما بيايم. هنگام خارج شدن از منزل، ماموران دستبندي بيرون آوردند تا به دست هایش بزنند ولي ايشان امتناع کرد و گفت: احتياجي نيست خودم با شما می آیم به كاري كه كرده ام ايمان دارم و از هيچ چيز نمي ترسم. او را به رشت منتقل کردند و پس از مدتی آزاد شد. نورالله و دوستانش در دانشگاه نیز بیکار نبودند و به افشای حکومت پهلوی و آشنایی دانشجویان با اسلام ناب محمدی(ص) و شخصیت والای امام پرداختند و چون شناخت کافی از گروهک های ملحد، همچون مجاهدین خلق داشتند تمام توانشان را در روشن گری نسل جوان لوشان جزم کردند تا مانع جذب جوانان به آن گروهک ها شوند. نورالله می گفت: برادران و خواهران، عاجزانه و با التماس از شما مي خواهم اسلام، انقلاب و امام را فراموش نكنيد! صدام و همه شياطين رفتني هستند، آنچه خيلي مهم است شيطان دروني انسان و كشش هاي نفساني است. اگر در اين جهاد اكبر پيروز شويم لياقت آن را خواهيم داشت كه از منتظرين واقعي حضرت مهدي (عج) باشيم!همه باید عاشقانه به امام عشق بورزیم و از تمامی فرامین و دستوراتش اطاعت محض کنیم و همواره و در هر شرایطی پیرو محض ولایت فقیه باشیم تا جائي كه اگر امام حرفي بزند و از نظر ما اشتباه هم باشد بايدآن را انجام دهيم. معتقد بود انسان باید نفس سرکش خود را تنبیه کند و خود این کار را با توکل به خداوند و توسل به ائمه هدی (ع) و با عبادات و روزه داری ومطالعه انجام می داد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به مشغله فراوانی که داشت مسئولیت بسیج مستضعفان شهرستان رودبار را به عهده گرفت و توانست با توان و همت والایش در سازماندهی و جذب نیروهای جوان وگسترش بسیج در لوشان و اطراف رود بار فعالیت کند. از یک سو باید برای تدریس درمدارس تهران واز سوی دیگر برای گذراندن طرح دانشگاه در بیمارستان حضور پیدا می کرد. نورالله ميگفت: اگر نظام من را در سيستم پزشكي به كار نگيرد به مناطق محروم ميروم و براي مردم ستمديده خدمات پزشكي انجام ميدهم و از اين كار بسيار خوشحال می شوم. با شروع جنگ بر خود واجب دانست به ندای «هل من ناصر ینصرنی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام» که از حلقوم فرزندش روح الله به گوش می رسید لبیک بگوید. با وجودی که پزشک بود و می توانست در بیمارستان شهر اهواز مستقر شود، خواست به نزدیک ترین مقر خط مقدم جبهه برود تا درکوتاه ترین زمان به مداوای مجروحین بپردازد. به سوسنگرد رفت و چادر امدادی بر پا کرد و درحالی که مشغول نجات رزمنده ای بود زیر رگبار کاتیوشای دشمن قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد.
وصيت نامه
بسم رب الشهدا و صدیقين
من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتله و من قتله فعلي ديته و من ديته ما ناديته .هر كس كه مرا طلب كند خواهد يافت و هر كس كه مرا بيابد خواهد شناخت و هر كس كه مرا بشناسد عاشقم خواهد شد و هر كس عاشقم شود، من هم عاشق او خواهم شد و هر كس كه عاشقش شوم خواهم كشت و هر كس را كه بكشم ديه او بر گردن من خواهد بود و هر كس كه ديه اش بر گردن من باشد ديه اش را خواهم پرداخت. توكل بر خداوند باري تعالي
باري پس از مدت هاي طولاني جنگ با نفس، شايد كمي بر او غلبه كرده و درك كردم كه مرگ يك واقعيتي زيبا در جريان زندگي يك انسان است. دلم قرص شد كه يك روز هم به طور اطمينان سراغ من مي آيد چه بهتر كه مردانه آن را بپذيري و آخرين حربه اي كه در آنجا مي تواني از اختيار استفاده كني همين مرگ است. نتيجتاٌ به اين فكر افتادم كه اكنون با وضعيت جنگ بايد به فكر اين باشم كه يك وصيت نامه كه بيشتر چيزهاي درونم را منعكس مي كند بنويسم تا اگر به درگاه باري تعالي شتافتم شايد و باز بلكه شايد نوري كم سو در ميان شعله هاي فروزان عشق ها و آگاهي هاي بزرگ ديگر كه مردان بزرگ چون محمد (ص) علي (ع) حسين (ع) تا امروز افروختند براي يكي از افراد خانواده ام روشن باشد. شايد راه به سمت نور يابند و با حركت و تلاش موفق به دستيابي مدارج عاليه انساني شوند. باري مي خواهم بگويم كه من معتقد به مبداء و معاد بوده و نبوت، امامت و عدل خدا هستم ولي اين مطلب را بگويم كه اين عشق و نور به علت اين كه من قاصر، بدبخت، بيچاره، گنهكار چون حاضر بر ترك بعضي از گناهان نبوده و خلاصه هر وضعي كه تصور مي شود مجبور به انجام آنها مي شوم خيلي خيلي از حقيقت كه بايد در دل من روشن گردد عقب مانده ام. دلم از اين مسئله خيلي درد گرفته حتي در موقع نوشتن اين ها از شدت درد دارم مي گريم، بلايي بزرگ تر از اين برايم نازل نشد. ولي اصلاٌ نمي دانم كه چه طور مي شود، شايد گمان كنم كه ختم الله شده ام. خدايا در اين لحظات از تو مي خواهم كه اگر اين بلاي مرا درك نكني من چه طور طاقت عذاب قيامت را تحمل كنم خدا كمكم كن. بله برادر يا خواهري كه اين سطور را مي خواني، من تاكنون آن طور كه بايد و شايد دست به حقيقت نيافته ام كه در دلم سنگين شده تا با آن آرامش قلب پيدا كنم و حتي بعضي يافته ها را نيز عمل نمي كنم يك گناه مهلك من انجام گناه كبيره است. خدايا خودت مي داني كه من اين را براي زنده بودن نمي نويسم. ولي خدايا مي خواهم دردها و رنج هاي خود را بنويسـم شايد هم اشـتباه مي كنم كه اين طور مي نويسم. خدايا خودت كـمك كن. خلاصه اگر زنده ماندم مي روم و مي روم و مي روم دنبال حقيقت اگر هم... مردم خلاصه نمي دانم تكليف من چه خواهد شد.
نوراله ميرزايي پور
نامه ای به پدر و مادر
به حضور گرامي و محترم خانواده ام سلام عرض مي نمايم بعد از درودي آتشين و سلامي گرم. اميدوارم كه در سايه ي خداي تبارك تعالي حال همه تان خوب باشد. و به سلامتي و خوش دلي با مشكلات روبرو شده و پيروز و موفق بيرون بياييد. پدر و مادرم، من همان طور كه قول داده بودم كه از احوالم شما را با خبر خواهم ساخت روز ششم اسفند ماه براي شما تلفن زدم كه موفق نشدم با شما تماس برقرار كنم ولي همان هم شايد كافي بود كه شما بدانيد حالم خوبست. ضمناٌ يكي از بچه ها قرار بود بيايد تهران، گفتم نامه اي بنويسم شايد باعث خوشحالي شما شود و كمي از رنج ها و غصه هايتان را فراموش كنيد. بله پدر و مادر، مي دانم كه شما رنج مي بريد و مايليد كه من در پيش شما باشم ولي مي دانيد كه اگر هر خانواده اي اين طور فكر كند يك دفعه ميدان جنگ خالي شده و مزدوران عراقي بر ايران مسلط خواهند شد. من اين جا مسائلي را مي بينم كه دلم مي خواهد تا آخر اين جا باشم. من اين جا در بعضي اوقات حتي دست خدا را به عينه مي بينم كه چطور به كمك سپاه اسلام مي آيد. من اين جا جواناني را مي بينم كه از همه چيز گذشته و براي دفاع از اسلام آماده اند. پدر و مادر مرگ حق است چه من اين جا باشم و چه آنجا پيش شما هيچ فرقي ندارد. اگر بخواهم بميرم و اگر وقت مردنم رسيده باشد هيچ تأخيري در هر كجا كه باشم به وجود نمي آيد. چون اين را خدا در قرآن گفته. بله، خانواده گرامي و پدر و مادر و خواهر و برادرم. اسلام فقط حرف نيست كه وقتي گفتي ديگر كارت نداشته باشند. بلكه بايد به حرف هايت هم عمل كني. بله نبايد كه كمي به ضرر شما شد دست از عقيده برداريد و به معتقدات خود پايبند نباشيد. چون انسان هيچ وقت نمي ميرد. بلكه تغيير حالت مي دهد. از يك شكل به شكل ديگر تبديل مي شود حتي كساني كه خطا كارند و بايد به دوزخ بروند. فقط اين مهم است كه انسان چه عملي را انجام داده و چه كاري را كرده تا بعد به حساب او رسيدگي كنند. خواهر و برادرم اين ها خرافه نيست اين ها دروغ نيست اين ها همه سخن خداي متعال در قرآن است. اين ها سخنان علي (ع) است. اين ها به هيچ وجه حرف مفت نيست به اين ها بينديشيد كه اگر تا به حال موفق نشديد دستورات خدا را اجرا كنيد از حالا به بعد اجرا كنيد خلاصه يك روز نوبت همه خواهد شد كه بميرند و در نزد خدا جواب پس بدهند. و اين لا يتغير است و حتمي است. در خاتمه، حال من خيلي خوب است آقاي صادقي نيا را هم روز چهارشنبه ششم اسفند ديدم حالش خوب بود. هيچ نگراني ندارم و اميدوارم به زودي بر لشكر كفر پيروز شويم. فرزندتان نور اله ميرزائي پور 8/12/1359 خاطره اي از برادر شهيد
من و نورالله به منزل خواهرم رفته بوديم و تا پاسي از شب به بحث در مورد مسائل مختلف پرداختيم. هنگام خوابيدن، نورالله مرا مجبور كرد تا وضو بگيريم و گفت سعی کن همیشه با وضو باشی. اين مسئله را هرگز فراموش نمي كنم. خاطره یک دوست
در بسيج با هم فعاليت داشتيم از متانتش، از ادبش از صفا و محبت روستائيش لذت بردم و شيفته او شدم ، براي اخلاق و براي مسلمانيم الگوبود وخیلی زود موسم وداع آمد و او عزم رفتن به جبهه نمود خواستم به قول خودم منصرفش كنم گفتم تو نبايد بروي، اجتماع به افرادی مثل تو احتياج دارد گفت: رفتن فريضه است و من راهم را يافته ام. ديدم عزمش جزم و ايمانش محكم تر از آن است كه تحت تأثيرحرف هاي من قرار گيرد و رفت، خيلي سخت بود. نوراله شهید شدگفتم مبارك و نشستم و اين شعررا سرودم به پاس آن همه خوبي. محمد علي محمدي
اي سرو نو رسيده در پهنه كدامين باغ روئيدي كين گونه با سخاوت و ايثار آموختي به من درس بزرگ شهادت را
تو در زلال كدام چشمه نوشيدي عشق را و شهد را و شهادت را كين گونه چون حسين جسم مطهرت در دشت مالكيه بر خاك و خون تپيد
تو در كدام مكتب پر مهر خواندي حديث «هل من ناصر ينصرني » کين گونه با شتاب كندي دل از تمامي ياران نورخدا
در جبهه ها هنوز مجروهان، اين شاهدان زنده تاريخ نام تو را براي مداواي دردها فرياد مي كنند
اينك برادران بسيج، اين رهروان خسته، ز اندوه رفتنت هنوز سر را به جيب غم فرو برده اند صحبت های برادر شهید ( فرهاد )
نورالله فردي سادهپوش و پاكيزه، راستگو و صادق و خوشكردار و خوشبرخورد بود و در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه روزة مستحبي ميگرفت و تمام عملكرد روزانه را در دفترچه يادداشت ميكرد.هر چقدر نوراله ساكت، باهوش، زحمتكش ومورد اعتماد و حمايت خانواده بود، ما شلوغ بوديم. هيچوقت با كسي درگير نشد. یک روز به اتفاق خانواده به دريا رفتیم. نورالله طرف ديگر رفت و با خودش خلوت كرد. بعد از مدتي پیش ما آمد گفتیم چراا از ما جدا شدي و تنها نشستی ؟گفت: در چنين زمان خلوت رازهاي بزرگ و نهفته را كه انسان با خداي خود دارد پيدا ميكند.