زندگی نامه
علی اکبر پاشایی در هجدهم بهمن ماه هزار و سیصد و چهل و چهار در شهر کرمانشاه متولّد شد. از همان دوران کودکی سعی می کرد فرایض دینی را به درستی انجام دهد. در جلسات قرآن مسجد محل شرکت می کرد. بسیار صادق، متواضع و فروتن بود و نماز اول وقت را هیچ وقت ترك نمی كرد. کلاس پنجم ابتدایی بود که انقلاب اوج گرفت. او با وجود سن کم، در راهپیمایی ها شرکت می کرد.
پس از پیروزی انقلاب، از جمله دانش آموزان فعّال در انجمن اسلامی مدرسه بود و پس از آغاز جنگ تحمیلی، همیشه آرزو داشت که به جبهه برود. به این ترتیب، در دو سنگر علم و جبهه به مبارزه پرداخت؛ در طول سال تحصیلی درس می خواند و تابستان ها به جبهه می رفت. در سال هزار و سیصد و شصت و چهار در كنكور سراسری شركت کرد و در رشتۀ بهداشت عمومی دانشگاه علوم پزشكی تهران قبول شد. تا مقطع فوق دیپلم بهداشت در دانشگاه به تحصیل ادامه داد و پس از مدّتی به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد.
او در عملیّاتهای والفجر۲، والفجر۴، خیبر، کربلای ۵ وکربلای ۸ شرکت کرده بود و سرانجام در تاریخ پنجم مرداد ماه سال شصت و هفت، وقتی که با کوله باری از تجربۀ حضور در عملیاتهای دفاع مقدس برای مقابله با منافقین کوردل به منطقۀ اسلام آباد غرب رفته بود، در عملیات مرصاد، پس از رشادت های فراوان به فیض شهادت نائل آمد.
دست نوشته های شهيد علي اکبر پاشايي از جبهه های جنگ
روز يک شنبه حوالي ساعت 4 به همراه شش تن از برادران، به منظور کسب اطّلاعات از نحوۀ آرايش دشمن به سمت سنگر ملحدين بعثي به راه افتاديم. از کوهها و صخره هاي خطرناک و ديواره هاي شني گرفته تا شيارهاي پيچ در پيچ و تنگ، مسير ما صعب العبور و بسيار خطرناک بود. تنها کسي که درآن شب خوابيد، شايد من بودم. ما بايد هيچ گونه صدايي از خودمان در نمي آورديم؛ حتّی صداي شانه به شانه شدن روي خاک. گرسنگي به اضافه سرماي نيمه شب که تا بن استخوان نفوذ مي کرد و احتمال سر رسيدن دشمن؛ همگي امکان خوابيدن را از انسان سلب مي نمود. با دميدن فجر دوم، برادران نماز صبح را ادا کردند. هر چند آبي براي وضو نبود امّا نمازي شايد به ارزش سالها و ماهها برپا شد. من و دو تن از برادران به سمت دشمن به راه افتاديم و حدود يک کيلومتر جلو رفتيم و از روي تپّه اي که بر پاره اي از سنگرهاي دشمن ديد داشت، کارمان را انجام داديم. برنامۀ نزديک شدن به دشمن و احياناً عبور از خط آنها را براي دفعات بعد، در ذهنمان زير و رو کرديم. شايد اين بهترين بازي دنيا باشدکه وقايع را به دنبال خود مي سازد. با طلوع آفتاب نزد ديگر برادران برگشتيم و در حسرت پنج شکاري ماندیم که جلوي ما بودند و از .ترس اينکه مبادا دشمن از وجود ما با خبر شود، فقط به نگاه کردن اکتفا کرده و با ديگر برادران (در به اسارت درآوردنشان) شريک نشده بوديم
قبل از ظهر به نقطۀ رهايي رسيديم و از آنجا به مقرمان بازگشتيم. امروز صبح سري به مهران زدم. انسان با ديدن اين مناظر مي گريد؛ حتّي اگر قطرۀ اشکي براي آمدن از چشمانش نمانده باشد. جنايتکاران خودکامه بغداد نه به خانه اي رحم کرده اند و نه حتّي به درختي. تأسيسات اين شهر، که زيباييش از بناي ساختمان ها و ميادين و بلوارهايش پيداست، در هم کوبيده شده و تيرهاي برقش از ساق قلم شده. ديگر نه آبي و نه آباداني و نه هيچ چيز ديگر باقي نمانده است. آه نهاد آدمي است که با ديدن چنين منظره هايي ناخودآگاه نعره مي زند که پدر ظلم صدّامي بسوزد .امّا مهران بار .ديگر مهران خواهد شد و به همّت رزم آوران اسلام، دشمن بار ديگر ذلیل خواهد شد