زندگینامه
رجبعلی لعلآخر اول مرداد ماه هزار و سیصد و بیست و پنج در مشهد مقدّس و در خانوادهای مذهبی و متدیّن به دنیا آمد. او دورۀ ابتدایی را در همان شهر به پایان رساند. در نوجوانی به همراه خانواده به تهران عزیمت نمود و تحصیلات خود را تا پایان دورۀ کارشناسی در تهران ادامه داد. پس از پایان تحصیلات، به استخدام دانشگاه درآمد و در دانشکدۀ فنی مشغول به کار شد با شروع انقلاب فعالیت خود را علیه رژیم پهلوی گسترش داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وارد سپاه پاسداران و عهده دار سازماندهی سپاه منطقه 2 شد. با شروع جنگ تحمیلی، در جبهه ها حضور فعال داشت و سرانجام در عملیّات بیت المقدس، که به فتح خرمشهر انجامید، در سوم خرداد 1361 به فیض شهادت نائل آمد. دست نوشتۀ شهید خاطرات رفتن به جبهۀ جنوب، جبهه های اهواز
در تاریخ 7/12/1360 به طور معجزهآسایی کار رفتن به جبهه از طریق منطقۀ 10 سپاه تهران برای بنده و حاج آقا محرابی درست شد و آمادۀ حرکت شدیم.
بنده که یک عصا زیر بغل داشتم و نمیتوانستم پای راست خود را روی زمین بگذارم، امّا برای ملاقات با برادر حاج داوودکریمی؛ مسئول سپاه تهران (خود ایشان یک طرح و گزارش از وضع منطقه خواسته بودند) عصا را کنار گذاشتم و بدون عصا با ایشان ملاقات کردم. درد شدیدی برای چند لحظه پایم را گرفت و کمکم خوب شد چنان که اصلاً احساس درد نمیکردم و شروع به تمرین کردم و در مدّت کوتاهی حتّی توانستم بدوم و فکر میکنم خداوند عالم نمیخواسته ما از فیض مبارزه در این نبرد بزرگ بیبهره شویم و به این صورت لطف خود را به ما عطا کرده است و اگر تمام چیزهای خوب دنیا را به ما میدادند، به این اندازه خوشحال نمیشدیم که به جبهه اعزام شدیم.
و پس از شرکت در نماز جمعه، به پادگان ولی عصر (عج) و از آنجا به راهآهن و به جنوب اعزام شدیم و در ساعت 12 ظهر 9/12/1360 به پادگان دوکوهه رسیدیم و نماز را به جماعت خواندیم.
وصيّت نامه شهيد
خداوند کسی را چون امام، پدر مظلومان و يار مستضعفين، خميني بت شكن از عترت محمّد (ص) و فاطمه (س) و علي (ع) براي هدايت ما به خط مستقيم اسلام و هدفي چون الله، احد و صمد مأمور كرده كه نايب بر حق امام زمان (عج)
میباشند و بر ماست كه از گذشته خويش و ديگران عبرت بگيريم و به سخنان گُهربار اماممان گوش فرا دهيم كه ميفرمايند: ما اسلام را داريم، ما براي خدا عمل ميكنيم، كسي كه براي خدا دارد عمل ميكند، چرا بترسد؟ از كي بترسد؟ آنها بايد بترسند كه اگر از اينجا رفتند، جهنّم است اعمالشان. جوانهاي ما كه براي خدا دارند جنگ ميكنند اجرشان با خداست و ما در كشتن و كشته شدن پيروزيم و باز ميفرمايد همۀ شما لشکريان اسلامي هستيد، همۀ شما ارتش امام زمان سلام ا... عليه هستيد. ما امروز، همه، پاسدار اسلام هستيم.
برادران و خواهران عزيز من! اكنون که اين وصيت نامه را مينويسم، به فرمان رهبر عاليقدرم ميروم تا آنچه دارم و خون ناقابل خود را فداي اسلام كنم؛ همانطوري كه بارها و بارها در اين راه قدم نهادهام و هر بار حس كردهام سبكتر شدهام و عاشقانه به در خانه رو آوردهام؛ چون ميدانم وقتي كه حضرت علي(ع) ولي خدا در دعاي كميل چنان عاجزانه سر بر آستان حضرت حق ميكوبد و توبه از گناهان میکند و طلب بخشش دارد، ما بندگان سراپا تقصير چه كنيم و باز ميدانم كه نبايد حسين زمان را در مقابل يزيدیان زمان تنها بگذاريم و خون شهداي كربلاي ايران را و خون شهيدان مظلوم همچون بهشتيها را فراموش كنيم و راحت به بستر خواب برويم. بايد به خود آیيم و كوردل نباشيم و از كلام خدا بهرهمند شويم تا بلكه بتوانيم با رويي سفيد در آن جهان به دست بوسي و پابوسي محمّد(ص) و فاطمه (س) و علي (ع) برويم و امام زمان (عج ) را خشنود گردانيم و اگر هم انشاءالله شهيد شديم، همانطور كه خداوند متعال ميفرمانيد: « فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ» خداوند هرگز فعاليتها و اعمال شهيد را ضايع نميكند و ما اميدواريم كه خداوند عالم خون ما را مايۀ پيروزي اسلام و خشنودي امام زمان(عج) گرداند.
مادرجان! ميدانم كه چقدر ناراحت هستي ولي به حضرت زينب(س) و اهل بيت امام حسين(ع) فكر كن و اگر هم خواستي گريه كني براي آنها گريه كن و براي من خوشحال باش، چون به سعادت ابدي كه آرزويش را داشتم رسيدهام و بدان كه امام خميني عشق به خدا را در من زنده كرد و انشاءالله كه در شما هم زنده شده باشد.
و امّا زن و فرزندانم را اول به خدا و بعد هم به شما مي سپارم و بايد بدانيد كه اگر شما احترام آنها را نگه نداريد، كسي احترام آنها را نگه نخواهد داشت.
همسر عزيزم، طاهره، بايد بداني كه من از تو خيلي راضي هستم و تو در خانۀ من فاطمه وار زندگي كردي و نمونۀ يك زن مسلمان و مؤمن به خدا هستي و انشاءالله كه خدا هم از تو راضي باشد. بايد خيلي مواظب مادرجان باشي و جاي من را نيز براي او پر كني و بچّه ها را طوري بزرگ كن كه احساس نكنند پدر ندارند و بايد بداني كه هر كه عاشق خدا شد، ديگر به دنيا نظر ندارد و براي نزديكي به خدا مي شتابد و من براي خدا به جبهه و سپاه رفتم نه براي نفس. و امير و امين و زهرا را به كلاس هاي عقيدتي و قرآن بگذاريد و اگر توانستيد آنها را به حوزه ی علميه بفرستيد و سعي كنيد كه رابطۀ قلبي با خدا پيدا كنند و راه پدرشان را در سايۀ ولايت فقيه دنبال كنند. مبلغ شش هزارتومان در بانك ملي دارم، از آن خرج كنيد تا اشكال شرعي نداشته باشد و مبلغ 35هزار تومان به حساب منزل در دفترچۀ بانك ملي گذارده ام و وام منزل نيز درخواست كرده ام ميتوانيد بگيريد و خانه بخريد و ماشين را نيز بفروشيد و به هيچ كسي بدهكار نيستم و مقداري پول از دكتر جمالي طلب دارم؛ شايد دو يا سه هزار تومان باشد.
در مورد اسلحه ها، يك كارابين است كه خريداري كرده ام و براي امير است و يك كلت است، كه باز نگه داريد و بچّه ها در مسير اسلام و خط امام از آن استفاده کنند. سعي كنيد با «برادر مهرباني و خانوادهاش» مانند يك برادر بزرگتر رفتار نماييد و همچنين خاله جان و پسر خاله های عزيزم مهدي و هاني و رضا. (از برادر حاج سيف الله همسايۀ عزيزمان نيز التماس دعا دارم) و به برادرم نيز بگوييد كه ناراحت نباشد و ما راهي را رفتيم كه خدا نصيب همه كسي نميكند. در مورد برادرش بگوييد من از ايشان هيچگونه ناراحتي ندارم و همچنين از برادران زكايي و ديگر برادران مسجد حلاليت ميطلبم و بايد بدانند كه روحانيت پايه و اساس دين اسلام است و بايد به هر قيمتي كه شده به خاطر بقاي اسلام و استواري آن، حفظ شود.
در آخر آرزوي طول عمر و سلامتي و پيروزي بر دشمنان اسلام را براي امام زمان و نايب بر حق امام زمان (ع) دارم.
والسّلام عليكم و رحمه الله/ رجبعلي لعل آخر؛ 7/12/60؛ ساعت 5/2 بعد از نيمه شب
البتّه بايد اضافه كنم كه دربارۀ برخی حرفها، كمي به صبر شهيد مظلوم بهشتي پي بردم (چون يك سري از خدا بيخبران و كوردلان به او نيز تهمت هاي ناروايي زدند) و من آنها را بخشيدم و به عظمت شهيد بهشتي پي بردم.