زندگينامه شهيد ايرج (عبدالله) خسروي پانزدهم تیر هزارو سیصدوسی و هشت در خانواده متوسط در شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. پنجمين فرزند خانواده بود و صورت نوراني اش شادي وشوق فراواني به فضاي خانه داده بود. در شش سالگی به دبستان رفت و از شاگردان ممتاز و درس خوان مدرسه بود. با گرفتن مدرك ششم راهي دبيرستان شد. دوران تحصيل را با علاقه و پشتكاري که در امر آموزش داشت با موفقيت سپري كرد و در سال پنجاه و شش ديپلم گرفت و دركنكور سراسري در رشته ي ادبيات زبان انگليسي دانشگاه مشهد و رشته ي پزشكي دانشگاه تهران (بورسيه ارتش) قبول شدکه پس از قبولی در مصاحبه به دانشگاه تهران رفت. ایرج تحصيلاتش را در رشته ي پزشكي شروع کرد و همگام با دانشجويان در به ثمر رساندن انقلاب نقش قابل توجهي ایفا کرد تا اينكه انقلاب اسلامي به رهبري امام به پیروزی نزدیک می شد. در دوران انقلاب از درس و دانشگاه غافل نبود. دانشجويان، اساتيد او را به عنوان فردي مومن و آگاه و مبارز مي دانستند. ایرج بسیار مطالعه را دوست داشت و سير مطالعاتي اش بيشتر روي قرآن و احاديث و كتاب هاي شهيد مطهري بود. .از همان كودكي ثابت كرده بود كه فردی وارسته و داراي سجاياي اخلاقي بارزي است . با شكل گيري انقلاب و تعطیلی دانشگاه ها به هر نحوی به محرومان و مستضعفان کمک مي كرد. تا زمان شهادتش كمتر كسي او را مي شناخت ولی با جمع كردن مسئوليت هايش در طول انقلاب و جنگ به شخصيت معنوي وروحيه ي تلاش گر او پي برده می شود. بندگان مخلص کارهاي خود را فقط براي رضايت او انجام مي دهند و سعي دارند كه اعمال و رفتارشان فقط براي او باشد و از ديد خلق پنهان تا نكند خداي نكرده دچار عجب و خسران شوند. با تشکیل سپاه پاسداران او كه از ارتش قبل از انقلاب ناراضي بود درخواست انتقال به سپاه پاسداران را داد که با درخواستش موافقت شد. به سرعت با بچه های سپاه رفیق شد و در هر فرصتی با آن ها به منطقه می رفت. روز دوم فروردین سال شصت ویک با این که خانواده اصرار داشتند که ایام نوروز را در خانه باشد خود را به منطقه غرب دزفول رساند. با اينكه مسئوليت مداواي مجروحين را در عقب درگیری داشت در عملیات فتح المبين به خط مقدم رفت و بر اثر اصابت ترکش به فيض شهادت نائل آمد. وصیتنامه
انا لله و انا اليه راجعون .همه از خداييم و به سوي خدا مي رویم.
كلام قرآني فوق را به عنوان يك بنده ذليل خدا از شما مي خواهم كه همينطور سرسري مثل روزنامه خواندن نخوانيد و رد شويد و با تكان دادن سر تاييد كنيد. من هم اوائل هر وقت كه از ميان دوستان و برادران و همرزمان یا ساير برادران عزيز پاسدارم و روحانيون ارزشمند در بارگاه الهي, فردي اين دار فاني را وداع می گفت يا رحلت يا به فوز عظيم شهادت مي رسيد و دياررا ترك مي گفت فقط به يك جمله قرآني فوق بسنده كرده و ديگر هيچ وحال اينكه خود در اين چند كلام دنيايي مفهوم ومنظور دارد. اي عزيزان كه اين چند سطر را مي خوانيد شما را به وحدانيت خدا سوگند مي دهم كه در حول و حوش اين كلام خدا كمي نظر كنيد تفكر كنيد. به قول مولي علي(ع) كه مي گويد رحمت خدا بر كسي كه بداند و تفكر كند كه از كجا آمده و براي چه چيزي آمده و به كجا مي خواهد برود و باز هم بنا به گفته شايد رسول الله باشد كه يك ساعت تفكر و فكر كردن درباره زندگي و خدا و معاد برابراست با هفتاد سال عبادت كردن. خداوند انشاالله توفيق بدهد كه چشم و دل همه ما باز شود و حقايق عالم را آن طور كه هست ببينيم.
سلام به شما حانواده عزيزم. الان كه اين وصيت نامه را مي نويسم ساعت حدود ده وده قيقه شب عيد است و همه بچه ها مشغولند به كاري و خود را آماده مي كنند تا انشاالله اگر فرمان حركت برسد با عزمي راسخ و قلبي مطمئن از پيروزي به طرف هدف هاي مورد نظر حركت كنند در اينكه امام زمان فرماندهي اين عمليات را به عهده خواهد داشت كوچكترين شكي دليل بر ضعف ايمان و بي اعتقادي است. بعضي برادران با حال پر شوري مشغول دعاي توسل ائمه معصومين (ع)هستند و من به حال آنها غبطه مي خورم. معلوم نيست تا بیست وچهار ساعت ديگر كجايم؟ روي زمين يا پيش خداي تبارك وتعالي. البته اگرخدا بندگان گنه كاري مثل من را قبول کند، انسان ناخودآگاه به ياد شب عاشورا مي افتد و حال معنوي كه در قيام حسين ابن علي علیه السلام بود. همه بچه ها خوشحالند ودلها در تپش ،كه آيا خدا به ما منت مي گذارد و ما را هم انتخاب كند و پيش خود ببرد گويي مي خواهند به مناسبت نوروز به مهماني صاحبي پر ارج و والامقام بروند و واقعاً خوشي كنند. پدر و مادر و خواهران و برادران عزيزم سلام و رحمت خدا بر شما باد . چقدر دوست داشتم كه پس از دو سال امسال عيد پيش شما باشم، ولي از شما چه پنهان كه عشقي مرا به اينجا كشانيد كه مافوق تمام علایقم به دنيا بود و آن دوستي و رسيدن و نزديكتر شدن به خداوند متعال بود. مادر عزيزم مي دانم كه خيلي ناراحتي ولي اين حال يك زن مسلمان پيرو حضرت زينب (س) است كه برادر، فرزندان عزيز دلبندش را پيش رويش تكه تكه كردند و علي اصغر شش ماهه برادرش با لب تشنه در بغل امام حسين غرق در خون كردند .علي اكبر و ابوالفضل و ساير عزيزانش با چه وضع نا راحت كننده به شهادت رسانيدند و زينب(س) ناظر بر تمام اين مسائل بود ولي نه تنها ناراحت نشد بلكه پيكر عزيزترین خود يعني حسين را در گودال قتلگاه كربلا روي دست گرفت و بلند كرد و گفت خدا اين قرباني را از ما بپذير. مادر عزيزم هيچ كس در دنيا به درد تو نمي خورد. توجهت به خدا باشد و پسران ديگرت را هم تشويق كن كه در راه امام حسين(ع) قدم زنند و حتي در راه آن حضرت شهيد شوند . امام خميني اين روح خدا در روي زمين در حكم حسين زمان ماست و احتياج به كمك دارد. نكند خدايي ناكرده ما هم مثل مردم كوفه شويم و اين عزيز را تنها بگذاريم . بياييم عزت بگيريم و جان خود را با هم در اين راه براي پيروزي و سربلندي اسلام فدا كنيم . و در اين راه اگر در دنيا پيروز شويم كه جاي خوشحالي است و اگر هم شهيد شديم كه پيروزي عظيم است و اين راه شكست ندارد. حقيقتي را بايد بگويم آن اين است كه به قول يكي از برادران شهيدمان اين واقعاً براي خانواده هاي مسلمان خصوصاً خانواده خودم شك است كه تا بحال خوني و شهيدي در راه اسلام و انقلاب نداده است . نظرتان فقط پيش خدا باشد. پدر عزيزم شما هم ارزشها و عواطف پدري را زير پا بگذار و سرت را بالا بگير كه توانسته اي فرزند خود را در راه خدا تقديم كنيد .شما را به خدا تا مي توانيد براي آخرتتان توشه جمع كنيد و سعي كنيد دنيا را بر خود سخت نكنيد و ديگران را به اين امر توصيه كنيد. انفاق نهاني و دستگيري يتيمان فقط به خاطر خدا مي تواند براي آخرت توشه خوبي باشد. براي من دعا كنيد چرا كه دعاي پدر بزرگترين كمك براي راحتي ارواح در عالم برزخ مي باشد و وسيله تقرب خود فرد به خداوند تبارك و تعالي است .
خواهران عزيزم را به صبر و تقواي اسلامي مي خوانم و از آنها انتظار دارم كه مسائل اسلام را تا حد توانايي در زندگيشان پياده كنند . قدري راجع به حالات حضرت زهرا (س) در زندگي ايشان و ساير زن های مسلمان اطلاعات كسب كنيد و سعي كنيد الگويتان باشند ، اميدوارم مرا حلال كنيد و برايم دعا كنيد. برادران عزيزم مخصوصاً (كوچكتر از نظر سني از خودم ولي از نظر فكري بزرگتر) نگذاريد اسلحه ی من زمين بماند و خميني عزيز بي ياور شود و اين كار را حتماً توام با مكتب اسلامي و عمل به آن انجام دهيد. بدين معني كه هم جهاد اكبر را انجام دهيد يعني مبارزه با نفس خود را كه بزرگترين دشمن انسان است وديگر مبارزه با دشمنان خدا يعني جهاد اصغر. اميدوارم كه مرا ببخشيد بخاطر اينكه زماني كه در جهالت بودم گاهي اوقات با شما دعوا مي كردم وحتي شايد شما را كتك زده ام ولي خدا مي داند كه جنبه ی خوبي شما را در نظر داشته ام اما به خاطر ندانستن راه صحيح جهت صحبت و ارشاد شما مجبورشدم كه بعضي اوقات بر روي شما دست بلند كنم. شايد جايي از بدنتان سرخ،كبود شده باشد مرا ببخشيد و حلال كنيد. به خدا مرا عفو نمايد و چون هنوز به زنگار دنيا آلوده نشده ايد دعايتان در درگاه خدا مستجاب مي شود و شما فرشته هاي خداييد بر روي زمين برايم دعا كنيد.
پدر در مورد مسائل عبادي. در اين چند سال كه در تهران بوده ام نمازم را كامل خوانده ام ولي با فتواي اخير امام در مورد بلادكبيره تمام اين نمازها را بايد ادا كنم كه فكر مي كنم سه سال و نيم باشد. بدون نماز صبح و مغرب و يك سال و نيم هم عبادت واجب من مربوط به اوائل تكليف برگردنم هست اينها را خودتان بخوانيد يا به كسي بدهيد تا بجا آورد. از همه دوستان و آشنايان برايم حلاليت طلب كنيد بيشتر از همه چيز دعا كه خيلي مهم است. با التماس دعای عاجزانه.
خاطراتی از پدر ایرج
ما را در مدرسه ششم بهمن جلسه اوليا و مربيان دعوت كرد ه بودند ایرج جلو آمد و کنارم نشست. برای پذیرایی شيريني آوردند به او گفتم بخور. گفت :دوست ندارم. بعدها از او سوال كردم تو که شیرینی دوست داری چرا نخوردي؟ گفت: آخه مال چه كسي را بخورم؟ آن شیرینی ها با پول بیت المال و همه محرومان خریداری شده. اغلب پول توجيبي مي خواست و به پنچ ريالی قانع بود. ولخرج و شكمو نبود. اون زمان لباس كت و شلوار و كراوات مد بود. اگر لباسی مي گرفتم که کراوات داشت بدش مي آمد و مي گفت از ابزار تمدن،کروات بيزارم. يك روز كه از بیرون آمدم ديدم از اين سازها «ملوديكا» كه مال دوستش بود به خانه آورده و در طبقه بالا با آن مي نوازد. پرسيدم از كجا آوردي؟ گفت: مال دوستم است. به او گفتم اين كار صحیحی نيست اين مال كساني است كه دنبال موسيقي و لهو و لعب ستند. او معذرت خواست و ملوديكا را به صاحبش برگرداند. ایرج بیست ساله بود که به مكه رفتم. از مكه برایش یک كيف سامسونت، يك كت و ساعت خريدم. وقتي كه كت را به او دادم،گفت: اين نو و فرانسوي است، من آن را نمي پوشم اگربپوشم حب دنيا مرا مي گیرد و از خدا بي خبر مي شوم. ميخواهم علي وار زندگي كنم. از گرفتن كيف هم در دست امتناع مي كرد. گفتم پس وقتي دكتر شدي می خواهي چه كار كنی؟ گفت: به دهات می روم که نیاز به کت فرانسوی و سامسونت نداشته باشم، به افراد ضعيف كمك مي كنم و اگر مطب باز كردم فقط 5 ريال بابت کاغذ نسخه می گیرم. خاطرات مادر ایرج
عيدکه مي شد بچه ها از پدرشان عيدانه مي گرفتند. ایرج مي گفت كمه. مي گفتم: مي خواهي چكاركني، چي بخري؟ مي گفت: مي خواهم از آقاي خورشيدي كتابفروش محله نوار قرآن بخرم. شب كه مي شد ضبط صوت را بالاي سرش مي گذاشت و قران گوش می داد. بهش می گفتم: شوهرهمسايه راننده ماشين سنگين است و می خواهد استراحت کند. گفت : من صدايش را آن قدر بلند نمي كنم كه مزاحم همسایه ها بشوم. فقط مي خواهم صداي قران را بشنوم. یک روزكيفي را پيدا كرده بود آن را به من داد به مردم محله نيز سفارش كرده بود که کیف منزل ماست. داخل كيف مقداری پول وكمي كوپن بود. بعد از مدتي مردي فقيری به منزلمان آمد. همان موقع ايرج هم از دبيرستان رسيد، باگرفتن نشانی کيف را به او تحويل داد. صاحبش وقتي كيف را ديد بسيار خوشحال شد و سعي كرد پنجاه تومان به ایرج مژدگانی بدهد. اما ایرج نگرفت. گفتم: عزیزم چرا مژدگانی نگرفتی؟ گفت: مادر بنده خدا اين پول را به زحمت در آورده، حالا من بيايم و به راحتی از او پول بدون زحمت قبول كنم؟!
چندی بعد با هم به بهشت زهرا سر قبر آيت الله طالقاني رفتيم. ايرج به من گفت: مامان دلت شكست دعا كن كه من شهيد بشوم. به او گفتم (روله) فرزندم چرا شهيد بشوي؟ واجب باشد كه شما در دنيا باشی. گفتم نه برای من از دنيا رفتن بهتر است.