زند گينامه
شهید احمد فتحی در سیزدهم خرداد هزاروسیصدوچهل در شهرکرمان متولد شد. پدرش فردی عالم، متقی و عارف به مسائل دینی و مادرش از خانواده ای محترم و با تقوا بود؛ محیط خانه جوی روحانی و معنوی داشت و سادگی وضع زندگی در ساختن شخصیت احمد بسيار موثر بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با نمرات عالی گذراند و با دوستانش مهربان و صمیمی بود. احمد فردی با ایمان، پرهیزکار و فعال بود و در آن دوران به کلی با فرهنگ رایج در جامعه بیگانه بود و اندیشه های آمریکایی کوچکترین تاثیری بر او نگذاشته بود. احمد سال چهارم دبیرستان بود که در تظاهرات و فعالیتهای ضد رژیم شاهنشاهی فعالانه شرکت می کرد، حتی چندین مرتبه توسط ایادی مزدور کتک خورد و زخمی شده بود. بعداز پیروزی انقلاب در کنار فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و دیپلم گرفت و همان سال با رتبه بالا در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد و با پشتکار و تلاش زیاد شروع به تحصیل کرد. بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و علی رغم پیشنهاد برادران سپاه که از او می خواستند در واحد فرهنگی و روابط عمومی فعالیت کند، به واحد اطلاعات عملیات رفت و اصرار زیادی کرد تا او را به جبهه اعزام کنند. حتی دراین مورد تهدید کرد که اگر مرا به جبهه اعزام نکنید از سپاه بیرون می روم. بالاخره با سعی فراوان توانست با یکی از واحدهای سپاه به مهاباد برود و در آنجا مستقر شد. در نامه ای به برادرش نوشت که فکر نکنید که محیط جنگی و هیجانات خاص این گونه محیط ها ما را به ماندن تشویق کرده یا این که در اثر زندگی سپاهی اين گونه شده ام نه. در این جا به علت کمبود نفرات احتیاج شدیدی احساس می شود و از طرفی در کرمان نیازی به وجود من نیست و من دراینجا بهتر می توانم خدمت کنم. ان شاءالله كه قطره هاي خونم که در راه اسلام ریخته شود وسيله اي باشد تا گناهان بي شماري كه انجام داده ام آمرزيده شود.احمد نمونه زهد و تقوی و الگوی اخلاق اسلامی بود. او یکی از پایگاههای مستقر در مهاباد را که در تیررس ضد انقلابیون دموکرات بلا استفاده مانده بود را احیا کرد. خودش کیسه های شن را یکی یکی به پشت کشید و در اطراف پایگاه سنگر ایجاد کرد. احمد در بیست وچهارم فروردین سال شصت در یک درگیری در روستای دارلک مهاباد براثر اصابت گلوله ای از سوی عوامل ضد انقلاب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. وصيت نامه
متاسفانه عليرغم پيگري هاي انجام شده وصيتنامه اي به دست ما نرسيد. خاطرات همرزمان
روزی با احمد از پادگان خارج شدیم به لحاظ عجله ای که داشتیم با همان لباس فرم سپاه سوار تاكسي شدیم؛هر کاری کردیم راننده از ما كرايه نگرفت احمد بسیار ناراحت شد و از آن به بعد هر وقت از پادگان خارج مي شد لباسش را عوض می کرد و پوشيدن لباس فرم در خارج از پادگان را سوء استفاده از آن لباس مقدس مي دانست.
-جانباز نخاعي بودم و هركسي راضي نبود با من ازدواج كند. البته حق داشتند؛ ازدواج با يك قطع نخاعي سخت است و هركس تحمل اش را نداشت. در مسأله ي ازدواج درمانده بودم كه يك دفعه به ياد دوستم شهید احمد افتادم. به او متوسل شدم و گفتم زماني ما باهم دوست بوديم، حاشا به كرمت! اگر دست رد به سينه ام بزني. مدتي بعد زمينه اي فراهم شد و من با يكي از خواهران هيأت شهدا ازدواج كردم. بعد از ازدواج با هم به محل مزار شهدا رفتيم. به همسرم قبر شهید احمد را نشان دادم كه او گفت اين کناری هم قبر دايي من است. شهيد حسن كمساري.كاملاً به قبرشهید احمد چسبيده بود. من شناختي از خانواده ي شهيد كمساري نداشتم فهمیدم به لطف خدا ازدواجم به واسطه ي شهید احمد صورت گرفت.