سالروز طلوع خورشید خجسته و مبارکِ گل خوش بوی آمنه و نگین انگشتری امامت، ولادت مبارک باد
سالروز طلوع خورشید خجسته و مبارکِ گل خوش بوی آمنه مبارک باد.
سالروز طلوع خورشید خجسته و مبارکِ گل خوش بوی آمنه و نگین انگشتری امامت، ولادت نبی اکرم (ص) و صادق آل محمد (ص) بر تمام پویندگان مکتب حق و عدالتش مبارک باد
هنگام صبح روز ولادت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله در عالم، دگرگونیهای عجیبی رخ داد. هر بتی که در هر جای عالم بود به رو افتاده بود و ایوانِ کسری پادشاه عجم لرزید و چهارده کنگره آن افتاد. دریاچه ساوه که سالها آن را میپرستیدند فرورفت و خشک شد. آتشکده فارس که هزار سال روشن مانده بود، خاموش شد. در آن شب، حوادث بسیار دیگری نیز رخ داد؛ که همه نشان از اتفاقی عظیم میداد. آن رخداد چیزی جز تولد کودک آمنه نبود.
وقتی آمنه علیهاالسلام طفل را نزد عبدالمطلب پدربزرگ کودک آورد. او را در دامن گذاشت و گفت: حمد میگویم خداوندی را که به من این پسر خوشبو را عطا کرد که بر همه اطفال سیادت و بزرگی دارد.
آمنه مادر پیامبر صلیالله علیه و آله دو یا سه روز به او شیر داد. بعدازآن، حلیمه سعدیه با همراهانش به مکه آمد و به دنبال کودکی میگشت تا او را شیر دهد و از آن طریق، امرارمعاش کند تا این کودک را به آمنه پیشنهاد کردند. حلیمه چون طفل دیگری نیافته بود حضرت را قبول کرد. او میگوید: چون نگاهم به آن حضرت افتاد شیفته جمال مبارکش شدم، پس او را گرفتم. از روزی که محمّد صلیالله علیه و آله را به خانه خود بردم. روزبهروز خیروبرکت در خانهام بیشتر شد و دارایی و گلّهام افزونتر گردید.
حلیمه دایه مهربان محمّد صلیالله علیه و آله پنج سال از وی محافظت کرد و در تربیت و پرورش او کوشید، سپس او را به مکه آورد و مدتی نیز در آغوش گرم مادر به سر برد. بعدازآن آمنه و فرزندش با اُمّ اَیْمَنْ بار سفر بستند و راه یثرب را بهقصد زیارت آرامگاه عبدالله، پدر حضرت و نیز خویشانِ آمنه، در پیش گرفتند. یک ماه در یثرب ماندند، هنگام برگشت به مکه، حضرت، مادر عزیز خود را در میان راه در محلی به نام اَبواء از دست داد. این حادثه، محمد صلیالله علیه و آله را بیشازپیش در میان خویشاوندان عزیز و گرامی کرد و موردتوجه عبدالمطلب قرارداد. عبدالمطلب او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست میداشت و بر همه مقدم میشمرد؛ اما هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود که سرپرست و جد بزرگوار خود را نیز از دست داد. پسازآن ابوطالب عموی حضرت به سفارش عبدالمطلب، سرپرستی ایشان را بر عهده گرفت.
حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله معجزات بسیاری داشتهاند که بعضی از آنها نظیر معجزات سایر پیامبران بوده و بعضی دیگر اختصاص به ایشان داشته است. مهمترین معجزه آن حضرت، قرآن مجید است که جلوههای اعجاز بیشماری دارد؛ اما غیرازاین معجزه، حضرت معجزات دیگری نیز داشتهاند ازجمله آنها شَقُّ قمر، رَدّ شمس، نازل شدن طعامها و میوههای آسمانی برای آن حضرت، سلام کردن سنگ و درخت بر آن جناب، حرکت کردن درخت به امر ایشان، تسبیح سنگریزه در دست آن حضرت و تکلم گرگ و شتر و شفای بیماران وزنده کردن مردگان و مانند آن است. درباره معجزه شقالقمر گفتهاند: قریش از پیامبر صلیالله علیه و آله تقاضا کرد تا معجزهای را به ایشان نشان دهد. حضرت از خدا خواست و ماه دونیم شد و سپس دوباره به حالت اول بازگشت و همه آن را مشاهده کردند.
شخصی به حضور پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و هفت سؤال داشت و آنها را چنین مطرح کرد: چه چیز سنگینتر از آسمان است؟ پهناورتر از زمین چیست؟ چه چیزی غنیتر از دریا است؟ سوزان تر از آتش چیست؟ سردتر از «زَمهَریر» (هوای بسیار سرد) کجاست؟ چه چیزی سختتر از سنگ است؟ و چه چیزی تلختر از زهر است؟ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله فرمود: سنگینتر از آسمان، تهمت به انسان پاک است؛ وسیعتر از زمین، حق است؛ غنیتر از دریا، دل قانع است؛ سوزان تر از آتش، شاه ستمگر است؛ سردتر از زمهریر نیاز به آدم پست است؛ سختتر از سنگ، دل منافق است؛ و تلختر از زهر، استقامت در برابر دشواریهای روزگار است.
رسول اکرم صلیالله علیه و آله همراه جمعی از اصحاب، سوار بر شتران به سفر میرفتند، به بیابانی رسیدند. ناگاه پیامبر صلیالله علیه و آله از شتر پیاده شد و بهسوی آبی که در بیابان بود حرکت کرد، بعد از چند قدم، یاران آن حضرت دیدند که نزد شترش برگشت و خمشده و زانوی آن را بست و سپس بهسوی آب حرکت کرد. اصحابشان گفتند: «به ما میفرمودی، ما این کار (بستن زانوی شتر) را انجام میدادیم». پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: تا میتوانید از دیگران کمک نخواهید و کارها را خودتان انجام دهید، هرچند گرفتن چوب مسواک (که در بیابان فراوان بود) باشد.
روزی پیامبر صلیالله علیه و آله اصحاب خود را موعظه فرمود در این میان از آنان پرسید: آیا میدانید شکستخورده کیست؟ آنان گفتند: «کسی است که دستش از درهم و دینار تهی شده و بیچاره گشته است». پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: شکستخورده اُمت من کسی است که در روز قیامت وارد محشر شود و کارهای نیکی چون نماز و روزه و زکات دارد؛ اما افرادی را نزد او میآوردند که او به بعضی فحش داده و مال بعضی را غصب کرده و... آنها بهعنوان طلبکار، از حسنات او میگیرند. در پایانِ کار، او دیگر چیزی ندارد و دستش از همهچیز تهی است، پس به آتش دوزخ افکنده شود.
امام صادق علیهالسلام از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله آوردهاند: خداوند رحمت کند کسی را که فرزندش را در نیکی و نیکوکاری کمک کند، شخصی پرسید: چگونه میتوان فرزند را در نیکوکارش، کمک کرد؟ پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: آنچه فرزند در حدّ توان خود انجام داد، از او بپذیرد؛ بیش از قدرت فرزند، از او چیزی نخواهد؛ فرزند را به گناه و طغیان وادار نکند؛ به کودک دروغ نگوید و از کارهای احمقانه در نزد او دوری کند.
طلوع خورشیدی دیگر
خورشید، آن روز از افق مدینه، نور طلایی خود را بر سر و روی شهر میپاشید و همهجا را نورباران میکرد. پدر، کودک را بغل کرده بود و صورتش را میبوسید. خانه امام پنجم ما، حضرت امام محمدباقر علیهالسلام پر از شور و شادی شده بود. هفدهم ربیعالاول سال 83 هجری قمری بود و طلوع خورشید، با به دنیا آمدن کودکی زیبا و نورانی، روزی بهیادماندنی و شیرین را مژده میداد. کودکی نورسیده و زیبا که برای اهل خانه، یاد پیامبر را زنده میکرد. نامش را «جعفر صادق» گذاشتند که بهراستی راستگو و درستکار بود، درست مثل جد بزرگوارش حضرت محمد صلیالله علیه و آله.
امام صادق علیهالسلام از همان دوران کودکی، بسیار باهوش و دانا بودند و درعینحال، باسلیقه و منظم. در یادگیری و انجام احکام دین و نمازخواندن، کوشش زیادی میکردند و در بحثهای علمی، همیشه از همه موفقتر بودند. رفتار آن حضرت بسیار مؤدبانه بود و همه را به شگفتی وامیداشت. امام صادق علیهالسلام دقیق، کوشا، باادب و مرتّب بود و در اخلاق و رفتار و ایمان، کسی بهپای آن حضرت نمیرسید. به همین دلیل، پدرش امام محمدباقر علیهالسلام او را گرامی میداشت و همیشه به او محبت میکرد و همهچیز را به او یاد میداد، طوری که امام صادق علیهالسلام در همان زمان کودکی، جواب بسیاری از سؤالهای سخت مردم ویاران و شاگردان امام باقر علیهالسلام را میداد؛ سؤالهایی که کسی نمیتوانست جواب آنها را پیدا کند.
امام صادق علیهالسلام وقتی کوچک بود، در مقابل پرسشهای شاگردان پدرش، جوابهایی میداد که آنها را غرق تعجب میکرد و این نشانه علمی خدادادی بود. روزی یکی از شاگردان امام باقر علیهالسلام برای سؤالی پیش آن حضرت آمد. امام باقر علیهالسلام فرمود: اگر سؤالی داری، از فرزندم صادق بپرس. آن مرد هم سؤالش را از امام صادق علیهالسلام که هنوز کودک بود، پرسید. حضرت صادق طوری با تیزهوشی و دقت سؤالش را پاسخ داد که آن مرد از تعجب مدتی نگاهش کرد و بعد با شادی زیاد، بیاختیار بلند شد و سر مبارک آن حضرت را بوسید.
