زندگینامه
فضلالله عابدینی در پانزدهم آذرماه هزار و سیصد و سی و هشت در خانوادهای مذهبی و مستضعف در روستای قوهجین ابهر به دنیا آمد. در دوران کودکی زندگی سختی را تجربه کرد. شهید عابدینی در دوران کودکی، مادر خود را از دست داد و از آن پس کنار پدر پیرش زندگی کرد. از همان دوران كودكی توجه ویژه ای به اجرای احكام اسلامی داشت. فضلالله دوران دبستان را در روستا به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران رفت. و در منزل برادرش در یکی از محلات فقیر نشین تهران ساکن شد. در سالهایی که دور از خانواده و در شهر تهران مشغول گذراندن دوران دبیرستان بود، در هنگام فراغت و تعطیلی به روستا میرفت و پدرش را یاری میداد. با وجود برخورداری از حداقل امكانات، در سال 1357 و همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی در کنکور رشته تجربی شرکت نمود و موفق شد در دانشكدة داروسازی تهران قبول شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو انجمن اسلامی دانشکده شد و پس از مدّتی سرپرستی جهاد سازندگی دانشکده را به عهده گرفت. در این زمان كمك به روستاییان و کشاورزان را در ردیف كارهای اصلی خود قرار داده بود و سعی میكرد روزهای جمعه و ایام تعطیل به اتّفاق برادران و خواهران مسلمان و متعهد دانشكده به روستاهای اطراف تهران برود. و به کشاورزان در برداشت محصول و كارهای دیگر كمك کند. او از جمله افرادی بود كه در حمله به لانه جاسوسی آمریكا در سیزده آبان ماه سال 1359 شركت داشت. جریان حمله به لانه جاسوسی و گروگانگیری جاسوسان به حدی آمریكا را عصبانی كرده بود كه هر لحظه امكان داشت مستقیماً یا با واسطۀ عوامل داخلی خود به لانه جاسوسی حمله کند. به این علّت، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درصدد امنیت داخلی و دفاع در مقابل تهاجم احتمالی برآمدند. در این رابطه، فضلالله در تشكیل گروه ضربت لانه جاسوسی، ساختن سنگر و ایجاد طرحهای دفاعی سهم بسزایی داشت. او برای افزایش توان و آشنایی بیشتر با امور دفاعی، در دورۀ تاكتیك نظامی كه مربیان آن از نیروهای مخصوص (كلاه سبز) ارتش بودند، شركت كرد.
تلاش ناكام آمریكا برای آزادسازی گروگانها و حادثه صحرای طبس باعث شد برای نگهداری گروگانها مسائل امنیتی بیشتری رعایت شود و در این رابطه، جاسوسان به شهرهای مختلف ایران انتقال داده شدند. شهید فضلالله برای نگهداری گروگانهای منتقل شده به تبریز، به آن شهر رفت. شهید فضلالله در عین حال كه دانشجویی كوشا، درسخوان و مستعد و از دانشجویان زرنگ ورودی 57 بود، به فعالیتهای فكری و اعتقادی نیز میپرداخت. او در عین احترام به دیگران، در بحثها بر موضع حق خود پافشاری میكرد. از وقتی كه به تبریز رفته بود، بر خود واجب می دانست كه در پاكسازی مهاباد همراه برادران پاسدار و ارتشی شركت كند و دشمنان اسلام و انقلاب را نابود سازد. او برای رفتن به میدان جهاد و شهادت بی اندازه كوشش میكرد. زمانی كه فرماندهی سپاه پاسداران تبریز به یكی از برادران دانشجو پیشنهاد میشود، او با فضل الله مشورت میكند. فضل الله در جواب می گوید: «مسئولیت را قبول كن به شرطی كه مرا به غرب و کردستان بفرستی.»
بعد از آنكه برادر مذكور مسئولیت فرماندهی سپاه را میپذیرد، به فضلالله توصیه میكند كه در تبریز بماند و مسئولیت بسیج روستائیان را بر عهده گیرد و آنها را برای مبارزه با دشمنان خارجی و داخلی آماده سازد. فضلالله بنا به وظیفه شرعی این كار را برعهده میگیرد و به خوبی از عهدۀ این كار بر می آید. زمان زیادی از مسوولیت جدید او نمیگذرد كه حمله شدید هوایی و زمینی عراق متجاوز علیه ایران شروع میشود و فضلالله سعی میكند مسوولیت خود را به فرد دیگری واگذار كند و راهی میدان جهاد شود. سرانجام به آرزوی خود میرسد و با تنی چند از دوستانش راهی جبهه حق علیه باطل میشود بلافاصله برای دفاع از شهر سوسنگرد، اعزام میشوند. در چند روز اول نبرد نابرابری که یک طرف آن تعداد اندکی انسان خداجو با سلاح اندک بودند و طرف مقابل، لشگریان با بن دندان مسلح متجاوز، تعدادی از همرزمانش به شهادت میرسند. سرانجام زمانی که چهار روز متوالی از نبرد بی امان با دشمن متجاوز میگذشت، در تاریخ 21/08/1359 شربت گوارای شهادت را نوشید و به حضرت حق پیوست. او در دیدار با یكی از برادرانش گفته بود: « من حتماً شهید خواهم شد. از طرف من به همه آشنایان بگو كه از خطاهای من بگذرند و برایم از درگاه احدیت آمرزش بطلبند.»
نام او به عنوان اولین شهید از دانشجویان پیرو خط امام در تاریخ ثبت شد. چند فراز از نامههای شهید در موقع عزیمت به جبهه، به پدر و برادرانش
همه ما اگر از بین برویم و امام بماند باز خوب است.
اگر من از بین رفتم، شما دست از امام برندارید.
آرزو داشتم كه در زمان امام حسین (علیه السّلام) در كربلا بودم اكنون خوشحالم كه آن سعادت را یافتم.
شهید فضل الله عابدینی از نگاه برادر
او نسبت به مسائل آگاهی خوبی داشت. قبل از آغاز جنگ میگفت: « مجاهدین خلق و بنی صدر آدمهای درستی نیستند و خیانت میكنند.» ما اول باور نمیکردیم ولی بعد فهمیدیم كه درست میگوید.
سنش کم بود؛ روحانی ده داشت به جان شاه دعا میکرد که عصبانی شد و گفت : « شما آخوندید باید حق و با طل را بهتر بدانید. چرا به جان آن خائن دعا میکنید؟»
این انسان از همه چیز بریده بود، یک روز که رفته بودیم بیرون تا برایش یک پیراهن و ساعت بگیریم، او قبول نکرد و گفت من به هیچ چیز احتیاج ندارم.
جنگ عراق که شروع شد، او اصلاً طاقت نیاورد. هرچه ما گفتیم توی این مملکت به تو احتیاج دارند، قبول نکرد و گفت: وقتی دشمن توی آب و خاک ما بیاید، ماندن جایز نیست. چه حکم جهاد بدهند و چه ندهند، ما باید برویم.
ما را تشویق میکرد برویم تظاهرات. ما از میدان راه آهن تا انقلاب پیاده
میرفتیم. میگفت: وضو بگیرید به نیت شهادت.
از بچگی اسمش را گذاشته بودند، دانشمند. با یک بار درس دادن معلم، آن را می فهمید.
چند باری که رفته بود مسجد ابهر سخنرانی کرده بود، همه تعجب کرده بودند که چه طور یک دانشجوی جوان این چنین با صلابت صحبت میکند.
قسمتی از صحبتهای یكی از دوستان و همكلاسی شهید (دكتر سادات)
زندگی خیلی سادهای داشت. در محیط دانشكده هم كه بود، با لباس خیلی ساده رفت و آمد میكرد. یعنی شاید همان لباسی كه اول پوشیده بود ما تا آخر هم ایشان را با همان لباس میدیدیم؛ چون خیلی ساده زندگی میكرد. دیگر این كه توی درس به خیلیها كمك میكرد؛ یعنی اگر كسی مشكلی داشت، خیلی قشنگ با او صحبت میكرد تا مشكلش رفع شود و درس را بفهمد. ایشان جزء بچّههای زرنگ بود. مطالعات اسلامی عمیقی داشت. آدم فوق العاده مذهبی و صریحی بود. در مورد بحثهایی که گروهكها مطرح میکردند، مطالعات زیادی میكرد و نسبت به آنها جبههگیری خاصی داشت. همۀ اینها را هم خیلی صریح به زبان می آورد. شهید عابدینی از دیدگاه دوست و همكلاسی ایشان (دكتر عباس حاجی آخوندی)
شهید عابدینی بدون بهره مندی از معلم خصوصی و كلاس تقویتی و غیره با رتبه بسیار خوب در كنكور قبول شده و وارد دانشكده داروسازی دانشگاه تهران شده بود. از دانشجویان بسیار باهوش، خوش رفتار و انسان بسیار معتقد و روشنفكری بود. شهید عابدینی از نظر علمی به گونهای بود كه با وجود فعالیتهای سیاسی اجتماعی، جزواتش همیشه كاملترین بود و برخلاف بقیۀ دانشجویان، خوش خط و با سلیقه بود. آخر ترم، جزوه هایش را در فضای عمومی میچید تا بقیه به عنوان رفرنس استفاده كنند. در كلاس هم درس ها را خوب میگرفت و از دانشجویان ممتاز بود.
وصیّت نامه شهید
سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سلام بر پیروان حقیقی او که بعضی شهادت را برگزیدند و به لقاءالله پیوستند و برخی دیگر به انتظار شهادت، پرتوان و پرامید در راه اسلام و حاکمیت الله برتمامی زمین میکوشند. سلام بر پیروانی که اکثراً از طبقه محروم و ستمدیده جامعه هستند امّا پوچی مادیت را درک می کنند و میدانند راه خمینی حرکت به سوی رفاه و زندگی مادی فقط نیست بلکه آسایش انسان همراه با حرکت به سوی الله و رسیدن به مقام عبودیت رب العالمین است و در این راه همه چیز خود را از خدا میدانند و به سوی او حرکت میکنند.
انالله واناالیه راجعون / فضل الله عابدینی