شهيد حسين دلخواه در پانزدهم تیر هزارو سیصدوچهل و هفت در خانوادهاي مذهبي و بيآلايش در فردوس خراسان رضوی دیده به جهان گشود. از زمان كودك آثار و صفات بزرگي در او نمايان بود و مادرش خیرالنساء در تربیت ایشان بسیار دقت می کرد ، به بازيهاي كودكانه چندان علاقهاي نشان نميداد و از برخوردها و كينهتوزيهاي بچه گانه به دور بود، تحصيلات دوره ابتدائي را در تايباد و دوره راهنمايي را در فردوس با موفقيت پشت سر گذاشت. صبر، آرامش، حجب و حيا وخوشخلقي از صفات او بود. سال اول دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت. مدرسه تمام شد و او که از پدر قول گرفته بود که تابستان به جبهه برود به آرزويش رسید و به جبهه رفت. حسين که متين، با وقار و ساكت وكمتر به شب نشيننهاي اقوام و خويشان ميپرداخت و سر در تفكر و تآملات خويش داشت از هر فراغتي برای جبهه رفتن استفاده می کرد و در چهارم تیر، هنگامی که چهارده سال بیشتر نداشت؛ پس از طي دوره آموزشي راهي جبهه كردستان شد و اين زمان نقطه عطفي در زندگي اش بود. به همراه دوستانش هفتادوپنج روز به پاكسازي منطقه كردستان از لوث وجود اشرار و ضدانقلاب و نيز حفاظت و حراست از کشور پرداخت و پس از هر حملهی دشمن، غافل از زخمهاي كاري خود، نگران سرنوشت دوستانش بود. مهرماه برای درس و مدرسه از جبهه برمی گشت، به كلاس درس ميرفت و با همت و تلاش درس ميخواند و خردادماه به محض فراغت از تحصيل وگذراندن آخرين امتحان عازم جبهه می شد تا به كمال و تعالي دست يابد برای سه ماه تابستان به همراه چهل نفر ازدوستانش به جبهه غرب رفت و در عمليات والفجر دو و سه شركت کرد؛ اواسط شهریور به خانه برگشت تا به كلاس سوم دبيرستان برود . سوم متوسطه را با موفقيت پشت سر گذاشت و بدون اتلاف وقت در چهاردهم خرداد عازم منطقه جنوب شد و از آن جا برای عمليات آزادسازي ارتفاعات كله قندي و پاسگاه دوراجيه به منطقه غرب رفت و به اتفاق همرزمانش در عمليات شرکت کرد. با وجود پايان مأموريت سه ماهه، قبل از شروع عمليات ميمك شركت در فرماندهان از او ميخواهند كه مدتي ديگر در جبهه بماند و درعمليات ميمك شركت کند. حسين با اينكه سال تحصيلي فرا رسيده بود به خاطر اسلام جبهه جنگ را بر جبهه كلاس ترجيح داد و با شجاعت تمام برای شرکت در عمليات میمک در منطقه ماند و پيروزي ديگري را نصيب اسلام کرد و در بیست و چهارم آبان در حالی که دو ماه از سال تحصيلي گذشته بود از جبهه برگشت و به مدرسه رفت. علي رغم ملامت و سرزنش بعضي كجانديشان و مغرضان، چنان با همت بلند و جديت فراوان شروع به جبران دروس عقب مانده نمود و كليه امتحانات ثلث اول را با نمرات عالی قبول شد که موجب حيرت دوستان و معلمانش شد. پس از اتمام سال چهارم در آزمون سراسري دانشگاه و تربيت معلم شرکت کرد. منتظر جواب کنکور نماند و مرداد ماه راهي منطقه شد. خبر قبولي در جبهه به او ميرسد، ولی تصميم ميگيرد براي كسب آمادگي بيشتر در آزمون سال بعد شركت کند. حسين ديگر آن دانشآموز ساكت و گمنام نبود بلکه تجربه زيادي از جبهه داشت، در عمليات های متعدد شركت داشت و نيرويي كارآمد و با تجربه به حساب می آمد. او به اهميت پزشك در جبهه و به خصوص در وقت حمله پي برده بود و ضربه اي كه از جانب كمبود پزشك به نيروهاي رزمنده وارد ميشود را از نزديك لمس كرده بود، لذا پس از بازگشت از جبهه تصميم جدي گرفت تا برای قبولی در رشته پزشكي درس بخواند. او كه در عمليكردن تصميمهايش از اراده قوي برخوردار بود به طور تمام وقت و با جدیت بسيار مطالعه کرد و ميگفت: من بايد حتما در رشته پزشكي و با رتبه خوب قبول بشوم، چرا كه در غيراين صورت مورد سرزنش مغرضان قرار ميگيرم، و اين سرزنش تنها در مورد من نيست، سرزنش همه كساني است كه براي حفظ اسلام و انقلاب اسلامي از درس وكلاس ميگذرند و پا به جبهه مي گذارند و سرانجام به تنبلي و بيعرضگي و فرار از درس متهم ميشوند پس مردودي من در كنكور سرافكندگي انقلاب است و دراز شدن زبان منافقان بر سر دانشآموزان مخلص جبهه و این مطلب را مرتب به برادر كوچكش متذكر ميشد و مي گفت: جبهه اسلام به دانش آموزان تنبل نياز ندارد....
در سال شصت و پنج با اندوخته بيشتري در آزمون سراسري شركت کرد و نذر كرده بود كه در صورت قبولي در رشته پزشكي به مدت يك سال به طور منقطع يا به هر نحو كه نياز باشد در خدمت جبهه باشد. پس از شركت در آزمون سراسری تصميم گرفت به جبهه برود و در واحد اطلاعات عمليات فعالیت کند. يك دوره آموزش غواصي را هم با تمام مشكلات و كار مداوم وطاقتفرسا با موفقيت پشت سرگذاشت. در ايام آموزش با اينكه پايش زخمی و چرکی شده بود، اما به خاطر عقب نماندن از آموزش و شركت در عملياتي كه در پيش بود، پي درمان نرفت و آموزش را در دشوارترين شرايط با موفقيت به پايان رساند. حسین هيچ گاه در جمع خانواده و اقوام از جهاد و خدماتش در جبهه جنوب و غرب چيزي نمي گفت و فقط از دلاوري ها و حماسههاي ساير رزمندگان تعریف ميکرد. پس از طي دوره غواصي، درحاليكه هوا سرد شده بود در عمليات كربلاي چهار درحساس ترين محور شركت کرد. در مواقع استراحت در جبهه، گاهي با ديوان حافظ مشغول بود و گاهي ساكت و آرام در گوشه مسجد قرارگاه می نشست و فکر می کرد. نتايج آزمون سراسري دانشگاهها در مهراعلام شد و خبر قبولی اش را با رتبه عالي در رشته پزشكي دانشگاه تهران در منطقه شنید. در موعد مقرر براي ثبت نام به تهران آمد وپس از ثبت نام بلافاصله به منطقه برگشت. پس از شركت در عمليات كربلاي پنج در تاريخ پانزدهم دی ماه از واحد نظامي ترخيص شد و در اواخر بهمن براي شروع تحصيل به تهران برگشت. هنوز بيست روزی از شروع تحصيل در دانشگاه نگذشته بود كه حسين تصمیم می گیرد که به منطقه برگردد. همه متعجب شدند كه چه خبر شده و چرا حالا؟! او آرام و متين پاسخ داد تعطيلات عيد نزديك است و ميخواهد نوروز در جبهه باشد؛ جبهه به من نياز دارد و من به جبهه و حضور من در آن جا لازم است. روز بیست و پنج اسفند به منطقه می رود و هیجدهم فروردین در عمليات كربلاي هشت در منطقه شلمچه محور كانال ماهي به عنوان مسئول دسته در گروه غواصان خط شكن شركت ميكند. حسین در پيشاپيش گروه حركت می کند تا اينكه به نزديكترين نقطه به نيروهاي دشمن ميرسند و به خاطر اطمينان و امنيت بيشتر براي افراد گروهش مقداري جلوتر وارد كانالهاي دشمن مي شود و داخل كانال بر اثر انفجار نارنجك که به سوی به سمت او پرتاب شده بود به شدت مجروح ميشود ولی بر اثر شدت و تعدد جراحا ت وارده دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. وصيت نامه
« بسم رب الشهداء والصديقين»
« بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله ربالعالمين»
بعد از حمد و ثناي پروردگار عالم و خالق جهان هستي و سلام و درود فراوان به محضر امام زمان(عج) و نايب بر حقش امام خميني و درود به روان پاك شهداي بزرگ اسلام. اينجانب حسين دلخواه كه با ميل و ارادة خود و با شناخت كامل چندين بار همراه ديگر رزمندگان در جبهة اسلام عليه كفر شركت كرده و به مضمون آية «انا لله و انا اليه راجعون» كاملاً آگاهم و هميشه آماده بودهام در هرجا و در هر لحظهاي كه مقدر شده باشد جان ناقابل خود را در راه خدا بدهم و براي من بزرگترين افتخار و سربلندي و سعادت همين است كه لياقت شهادت نصيبم شده باشد، زيرا شهيد تمام گناهانش بخشيده ميشود و در جوار قرب الهي قرار ميگيرد و جانش را خداوند در مقابل بهشت معاوضه ميكند... «اللهم ارزقني ...» چند روز ديگر عمليات مهمي در پيش است. انشاءالله واحد ما در اين عمليات شركت خواهد كرد. بهترين لحظههاي عمرم را ميگذارنم و بسيار سعادتمندم كه لباس پرافتخار سرباز اسلام را در سراپاي خود ميبينم. خدايا تو را شكر ميگويم كه اين همه افتخار نصيبم كردي. سنگرهاي شلمچه برايم عاليترين و زيباترين مكانها و خاكريزهاي پر از گل، بهترين مناظر دنيا را دارد. همسنگراني كه از مصاحبت آنها لذت ميبرم و عطر دم آنها بوي بهشت را برايم ميآورد. بارخدايا تو را شكر ميكنم. عقل ناتوان و زبان الكن من توانايي سپاسگزاري تو را ندارد و خود ميداني و دانايي بر آنچه به ضمير همه ميگذرد. «انه عليم بذات الصدور» همة برادران، همرزمان و همسنگران جبههها و سنگرداران مدرسه و دبيرستان و دانشگاه و برادران ديني را سفارش ميكنم به تقوا و امر به معروف و نهي از منكر و توجه هرچه بيشتر به دستورات رهبر انقلاب. از كوچكترين نكته در مسائل دفاع از اسلام نگذريد و از ماديات هرچه سريعتر بگذريد تا هميشه آسوده خاطر و فارغالبال باشيد. از رفتار منافقانه و حرفهاي پوچ و بياساس دينفروشان دنيادار سخت بر حذر باشيد. محبت دنيا سرچشمة همة انحرافها و بدبختيها است. نعمتهاي دنيا را كه پروردگار براي ما آفريده است، طبق دستورات اسلام مورد بهرهبرداري قرار دهيد و هرگز ماديات و زرق و برق دنيا را هدف خود ندانيد. به برادر عزيزم جواد سفارش ميكنم از درس و تحصيل غفلت نكنيد. خواهران عزيزم رابه تقوا و حفظ حجاب توصيه ميكنم. پدر بزرگوارم و مادر دلسوز و باصبرم، اولاً از من راضي باشيد كه رضايت شما اولين شرط براي رسيدن به قرب الهي و شهادت در راه اوست. شما مرا بزرگ كرديد و چه رنجها كه نكشيديد و من به شما مديون هستم و خداوند اجر زحمات و فداكاريهاي شما را بدهد. جزاءكم الله خيراً. پدر و مادر مهربانم اگر من به فوز عظيم شهادت نايل آمدم بدانيد كه زحمات شما در قبال تربيت فرزندتان مورد قبول خداوند واقع شده است. اگر جنازهام را پيدا نكرديد نگران نباشيد. در روز حساب، روزي كه تمامي بندگان محشور شوند به استقبال شما خواهم آمد. از خواندن قرآن ودعا غفلت نكنيد. سرماية بزرگ ما ايمان به خداوند و اتكال به قدرت لايزال اوست. از شما مردم غيور ميخواهم كه هميشه ياور امام و انقلاب باشيد كه شما پيروزيد. والسلام حسين دلخواه. دوم دی ماه سال شصت و پنج – شلمچه
خاطرات مادر حسین
تازه از جبهه رسيده بود من پردههاي جديدي دوخته بودم و از او خواستم كه در نصب آن كمك كند. با حوصله زياد همه را نصب كرد وقتي كارش تمام شد پرسیدم خوب شد؟ نگاه كرد و گفت: فكر ميكنی خانواده شهيد عدالتجو الآن در چه حال و هوايي هستند؟ به اين چيزها فكر ميكنند؟ گفتم: ما كه در همه برنامههاي آنها همكاري و همدلي داشتيم. ولی حسين در حال و هوايي ديگر بود و در همه موارد ديگران برايش مهم تر بودند. اصلا دوست نداشت لباسهايش نو باشد. مخصوصا سعي ميكرد سر و وضعش از ساير دوستانش بهتر نباشد و از آنجا كه بعضي از دوستانش از خانوادههاي مستضعف بودند سعي ميكرد وقتي به خانه ما ميآيند از اتاقهاي سادهتر يا زيرزمين برای پذیرایی از آن ها استفاده كند.
مشغول نماز مغرب يا عشا بودم كه حسين از جبهه برگشت با پوتين هایش پاي تلفن رفت و به خالهاش زنگ زد. وقتي نمازم تمام شد هنوز مشغول صحبت تلفني بود. بنابراين تعقيبات نماز را هم خواندم. مختصري با او احوالپرسي كردم كه زنگ در منزل به صدا درآمد؛ دوستانش كه او را ديده بودند براي بازی فوتبال دنبالش آمدند. هنوز خستگي نگرفته، رفت و بعد از چندساعتی برگشت، گفت گل زدم و اين ژاكت را جايزه گرفتم.
بعد از قبولی در دانشگاه گفت می خواهم به جبهه بروم و در مقابل اصرار من كه گفتم: درسي كه شما ميخواني(پزشكي) هم بسيار ارزشمند است و ميتواني براي مردم و در راه خدا خدمت كني، گفت: نه در شرايط فعلي جبهه ضروريتر است و خودش را آماده رفتن كرد. قبل از ظهر روزي كه اعزام بود كنار اتاق خوابيده بود چشمهايش را باز كرد وقتي مرا ديد لبخند زد و گفت: ميداني چه خوابي ديدم؟ خواب ديدم آقاي عدالتجو از داخل كانال با دستش به من اشاره ميكند كه بيا. من به او گفتم كه نه هنوز نه، ولي او باز اشاره كرد و گفت بيا. ساعت اعزام رسيد و يكي از دوستانش با موتور دنبالش آمد، موقع خداحافظي گفتم: حسينجان بيا يك بار ديگر رويت را ببوسم سرش را پايين آورد تا من بتوانم پيشانيش را ببوسم و براي هميشه خداحافظي كرد و برای همیشه رفت. خاطره ای ازپسردایی حسین من و حسین در واحد اطلاعات عملیات جزو نیروهای خط شکن بودیم. جواد برادر کوچک حسین هم به واحد ما آمد. حسین اظهار ناراحتی می کرد و میگفت: چون دو تا برادریم شاید نگذارند هر دومان درعملیات شرکت کنیم. نزدیک عملیات جواد مجروح شد و حسین به شوخی گفت: حالاکه جواد مجروح شده، دیگه خیالم راحته که بدون هیچ مشکلی می تونم توی عملیات شرکت کنم. هاشم مقدس