احمد هدایت در سی ام دی ماه هزار و سیصد و سی و هشت در شهر کرمان دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی به ادای فرایض دینی اهتمام می ورزید به گونه ای که در سن ده سالگی، رسالۀ حضرت امام خمینی(ره) را تهیه کرده بود و به آن عمل می کرد. احمد به تحصیل علم و آموختن زبانهای انگلیسی و عربی علاقه مند بود؛ به طوری که در سال آخر دبیرستان با نمرۀ 98 ،رتبۀ اول امتحانات تافل را کسب كرده، در امتحان اعزام به خارج قبول شد. پس از ورود به دانشگاه علوم پزشکی تهران و شروع تحصیل، همواره از دانشجویان ممتاز دانشکده دندانپزشکی محسوب می شد. در دانشکده، پایه گذار ترجمۀ کتب علمی شد. ایشان علاوه بر شرکت در امور علمی، با عضویت در شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکده و شورای سرپرستی کتابخانه، برای معرفی چهرۀ نورانی اسلام تلاش فراوانی می¬کرد. شهید دکتر احمد هدایت فردی بود که در نهایت سادگی و به دور از هرگونه تجمّل پرستی روزگار می گذراند. متواضع بود و صفا و صمیمیت او همگان رامجذوب می ساخت. احمد با اینکه دانشجوی موفقی بود امّا علم، روح تشنه اش راسیراب نمی کرد. با شروع جنگ تحمیلی به سوی جبهه شتافت و یک سال از تحصیل بازماند. پس از بازگشت، همواره دلش در فضای باصفای جبهه بود تا این که در جریان عملیّات خیبر به عنوان بسیجی ساده شرکت و در جبهۀ طلائیه مفقود الاثر شد. پیکر پاک این شهید بالاخره در اسفندماه سال 1375 به وطن بازگشت و پس از تشییع باشکوهی که در دانشگاه تهران انجام شد، در گلزار شهدای بهشت زهرا تهران منزل گزید.
قطعه ای از نصایح شهید به یکی از دوستانش که بر روی سنگ قبرش نیز حکاکی شده است:
«قدسی جان، ما مسلمان دندانپزشک هستیم نه دندانپزشک مسلمان.»
استفتائات شهید هدایت از دفتر امام خمینی (ره)
آن چه در این قسمت ذکر شده، مطالبی است که شهید از امام خمینی(ره) استفتاء کرده است.
پس از عرض سلام و آرزوی توفیق و طول عمر هر چه بیشتر برای رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی، خواهشمند است به سوالات شرعی زیر پاسخ فرمایید: (جهت جواب، پاکت تمبرداری در جوف همین پاکت قرار دارد)
الف- اینجانب که دانشجوی رشتۀ دندانپزشکی هستم، در ابتدای تحصیل، در درس تشریح عملی، در تشریح دست، پا و قسمتی از صورت، در کلاس عملی شرکت داشته¬ام (بریدن و برداشتن پوست، احتمالاً قطع عضله، بدون قطع استخوان و عضو) و تا آنجا که به خاطر دارم، در تلاش جهت جداسازی یک مفصل از استخوان ترقوه نیز شرکت داشته ام.
1-آیا به موارد فوق، دیه تعلّق می گیرد؟ چقدر؟
بسمه تعالی. دیه دارد و تفصیل آن در تحریرالوسیله است.
2-با یأس از پیدا کردن صاحب جسدهای مذکور، مبلغ دیه را به چه کسی و تحت چه عنوانی باید داد؟ (مثلاٌ آیا می¬توان آن را از طرف صاحب میّت به عنوان صدقه به حساب مربوط به جنگ واریز کرد؟)
بسمه تعالی. می¬توان در مطلق وجوه خیر صرف کنند و صرف در مخارج جنگ مانع ندارد.
ب- خرید تلویزیون، و نیز خرید دستگاههای صوتی استریو (شامل ضبط صوت و تقویت کنندۀ نسبتاً قوی) که موارد استفادۀ معمول آن در زمان طاغوت، پخش موسیقی بوده است، اگر در آن زمان به اصرار شخص توسط والدین او صورت گرفته باشد، چه صورتی دارد؟ آیا مالکیت حاصل نمی¬شود و نمی توان از این وسایل، اکنون در جهت صحیح (مثل پخش و ضبط قرآن و سخنرانی¬ها) استفاده نمود؟ در این صورت، با این وسایل چه باید کرد؟
بسمه تعالی. مالکش هست و می تواند استفاده نماید.
با تشکر تهران- تجریش- خیابان خلیلی– پلاک 89- احمد هدایت
خاطره ای از دوست شهید (محمّدرضا معصومی)
آخرین باری که احمد را دیدم، شب قبل از شهادتش در عملیّات خیبر بود. گردان ما روز قبل به خط زده بود و قرار بود که گردان حبیب (گردان محل خدمت شهید هدایت) خط را از ما تحویل بگیرد. وقتی فهمیدم که گردان تحویل گیرندۀ خط، گردان حبیب است، برای ملاقات با احمد، به دنبالش رفتم. شهید بزرگوار به همراه سایر همرزمانش، چون شهید الفت و شهید حسنی، در ستونی به سوی خطّ مقدّم در حرکت بود. هدایت را دیدم که مثل همیشه اسلحه را محکم با دو دست به سینه چسبانده است وقتی به سیمای نورانیش نگاه کردم، دیدم از فرط باد و سرمای منطقه از چشمان زیبایش اشک می آید ولی شهید عزیز، مصمّم و با اراده در ستون گام برمی داشت. این شهید عزیز آن قدر در کارهایش منظم بود که حتّی با توجّه به دوستی نزدیک ما، به خود اجازه نمی¬داد که از ستون بیرون بیاید و صف را به هم بزند. لذا در حال حرکت صورت نورانیش را بوسیدم و آخرین خداحافظی را کردیم.
خاطره¬ای از یک بچّه محل شهید (آقای رضا زمانی)
تا مدّت¬ها بعد از حضور شهید هدایت در بسیج، کسی از برادران پایگاه (پایگاه مقاومت الحدید واقع در شمیران، خیابان دربند) نمی¬دانست که او دانشجوی رشتۀ دندانپزشکی است تا این¬که یک شب دندان یکی از دوستان بسیجی مان درد گرفت، وقتی احمد می خواست دندان های او را معاینه کند، تازه متوجّه شدیم که احمد دانشجوی رشتۀ دندانپزشکی است. احمد چراغ قوهّ ای که جهت انجام مأموریت در دست داشت، برای مشاهدۀ دندان های دوستش روشن کرد پس از لحظه بسیار کوتاه به سرعت چراغ قوه را خاموش کرد و وقتی علّت را جویا شدم متوجّه شدم احمد نمی خواسته با چراغ قوه بیت المال مسلمین، دندان های دوستش را معاینه کند.
صحبت¬های دکتر رضا مسائلی (فردی که باعث شد عکس شهید هدایت سالها روی دیوار دانشکدۀ دندانپزشکی نقش ببندد)
پس از اینکه عکس شهید روی دیوار دانشکده دندانپزشکی کشیده شد، روزنامۀ کیهان از این مراسم عکس گرفت و در خبرهای خود نقل نمود. تقریباً چند ماه بعد، اسفند ماه همان سال، پیکر مطهر شهید توسط گروه تفحّص پیدا شد و چون هیچ اطّلاعی از خانوادۀ او نداشتند، از روی مطالب چاپ شده در روزنامۀ کیهان من را پیدا کرده و تماس گرفتند و اعلام نمودند پیکر شهید پیدا شده است. آن روزها من هم اطّلاعی از محل زندگی خانوادۀ او نداشتم. آنها از منزل قبلی جابجا شده بودند و ما از محل جدیدشان خبری نداشتیم. لذا در اسفند ماه 1375 در دانشگاه تهران، بدون حضور خانوادۀ شهید، مراسم باشکوه تشییع پیکر پاک او انجام شد و آن شهید عزیز به بهشت زهرا منتقل و دفن شد. مدّت ها بعد، پس از جستجوها و پیگیری های فراوان، از آنجا که نور احمد، هدایتگر و راهنمای اصلی ما محسوب می شد، بالاخره خانوادۀ معظّمش را در شهرستان رفسنجان یافتیم. مادر بزرگوار احمد سالهای سال در مدارس مختلف، تربیت فرزندان این مرز و بوم را عهده¬دار بوده است. قرار شد خدمت این مادر بزرگوار برسیم. به اصرار اطرافیان قرار شد در حضور ایشان حرفی از بازگشت پیکر مطهّر احمد نزنیم؛ آنها فکر می-کردند که مادرش هنوز چشم به راه احمد است و به دلیل کهولت سن و سکته-های متوالی، توانایی شنیدن چنین خبری را نداشته باشد. امّا وقتی با مادر بزرگوارشان سخن گفتیم؛ دوربین را روشن کردیم و از او خواستیم خودش را معرفی نماید، او با صدای متین و آرام گفت:«من مادر شهید احمد هدایت هستم» بی اختیار اشک در چشمانمان حلقه زد. ما فکر می¬کردیم او از شهادت فرزندش خبردار نیست ولی گویا او سالهای سال می¬دانست فرزندش شهید شده است.
خاطراتی از مادر شهید
-یادم هست که احمد از کودکی، یعنی سالها قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز می¬خواند. ایشان اوّلین نمازهای خود را کنار مادربزرگش فرا گرفته بود. به یاد دارم وقتی مادربزرگش نماز ظهر و عصر را آهسته می¬خواند، احمد چون نمی¬توانست صدای مادربزرگش را بشنود، لب به اعتراض می¬گشود و از او می¬خواست که نماز را به صدای بلند بخواند. سالها بعد، احمد پس از وفات مادربزرگش، به برکت آموختن نماز از ایشان، برایشان نماز می¬خواند.
-او همیشه به نماز اول وقت توجّه خاصی داشت؛ تمام تلاش و کوشش خود را جهت اقامۀ نماز اول وقت به کار می¬بست و اگر روزی به دلیلی موفق به اقامه نماز اول وقت نمی¬شد، بسیار ناراحت می¬شد و ضمن نکوهش و سرزنش خود، می¬گفت « باید بینیم که امروز چه کار ناشایستی انجام داده¬ام که توفیق نماز اول وقت حاصل نشده است»
-احمد هنوز به مدرسه نمی¬رفت که خواندن و نوشتن را نزد من فرا گرفته بود و از همان سالهای ابتدای دبستان هوش و استعداد سرشار خود را نشان داده بود؛ به نحوی که در آن سالها، ایشان علاوه بر این¬که دانش آموز ابتدایی بود به دوستان و همکلاسیان خود درس می¬آموخت و در نهایت به علّت این هوش و استعداد در سال پنجم ورود به مدرسه، کلاس پنجم و ششم ابتدایی آن زمان را با هم امتحان داد و در هر دو مقطع با معدّل 20 قبول شد.
-در سال اول دبستان، مجلّات و روزنامه¬های مختلفی را مطالعه می¬نمود که یکی از این مجلات مجلۀ کیهان بچّه¬ها بود. در آن روزها از طریق مجلّه اعلام شده بود که مجلۀ کیهان بچّه¬ها جهت هیئت تحریریه عضو می¬پذیرد و شرایطی نیز جهت عضویت اعلام شده بود. احمد نیز به جهت علاقه¬مندی به این موضوع، داوطلب عضویت در هیئت تحریریه شده بود و مطلبی را نیز برای مجلّه نوشته و ارسال داشت که البتّه چاپ هم شد. ولی وقتی که مسئولین مجلّه متوجّه شدند که احمد در سالهای اول دبستان مشغول به تحصیل است، تعجّب کرده و ایشان را به عنوان عضو هیئت تحریریه قبول نکردند. وقتی که احمد علّت را جویا شد، به ایشان پاسخ داده شد که علّت عدم پذیرش شما، سن کم تان می باشد؛ که البتّه احمد از این پاسخ ناراحت شده بود و به مسئولین آن زمان مجله گفته بود که «عضو بودن در هیئت تحریریه مگر به سن ربطی دارد؟»
خاطرات خواهر شهید
-احمد از کودکی یعنی سالها قبل از رسیدن به سن تکلیف، در انجام واجبات و ترک محرّمات کوشا بود. یادم هست که ایشان در آن ایّام با توجّه به سن کمی که داشتند (حدوداً ده ساله بودند) رسالۀ حضرت امام (ره) را تهیه کرده بودند و کوچک ترین کارهای خود را با رسالۀ عملیۀ حضرت امام (ره) چک می¬کردند.
-یکی از اولین روزهایی که احمد شروع به روزه گرفتن نمود، چون سن کمی داشت، برای اینکه در طول روز تشنه نشود، هنگام سحر مقدار زیادی آب خورد. بعد از اذان وضع مزاجی ایشان به هم خورد و مقداری استفراغ کرد. ساعتی پس از بهبودی نسبی مثل همیشه به سراغ رسالۀ امام رفت تا ببیند روزه اش باطل شده یا خیر.
-او هیچ¬گاه وقت خود را تلف نمی¬کرد و همواره در اوقات فراغتش به مطالعۀ کتاب، که بیشتر عقیدتی و مذهبی بود، می¬پرداخت. حتّی زمانی که به حمّام می¬رفت، در مدّتی که در حمّام بود کتاب مورد نظر خود را بر روی سکوی حمام می گذاشت و در آن زمان هم به مطالعۀ کتاب می¬پرداخت.
-احمد علاوه بر مطالعات فراوانی که در زمینه¬های مختلف داشتند، بر زبان¬های عربی و انگلیسی نیز مسلّط بودند. این تسلّط آن چنان بود که درسال آخر دبیرستان در زبان انگلیسی با نمره 98 رتبۀ اول امتحان تافل را کسب نمود و در امتحان اعزام به خارج قبول شد و عربی را هم چنان بلد بود که بدون مشکل به مطالعۀ کتب عربی مثل کتب شرح لمعه و تفسیر المیزان می-پرداخت.
-اوایل انقلاب احمد شور و حال دیگری داشت؛ روزها در دانشکده به فعالیت می¬پرداخت و شبها نیز در بسیج مشغول انجام وظیفه بود. به یاد دارم که برای شکل گیری بسیج، تک تک دوستانش را ترغیب می¬کرد و از آنها می-خواست که شبها در مسجد حاضر باشند؛ به حدّی که گاهی از سوی اولیاء دوستانش که از حضور فرزندان خود شب¬ها در خارج از منزل نگران بودند، مورد سؤال واقع می شد.
سپاس و ستايش خدايى را كه ما را بدين [راه] هدايت نمود، و اگر خدا ما را رهبرى نمىكرد، ما خود هدايت نمىيافتيم.
خدمت دوست و برادر عزیزم حمید نحوی
سلام علیکم
ان شاءالله که حال شما و سایر برادران خوب باشد و همواره موفّق به توفیقات الهی باشید. با عذرخواهی از تأخیر در نوشتن نامه، خدواند همۀ ما را ببخشاید و سستی و تنبلی را از ما بگیرد. به هر حال، امشب موقعیتی حاصل شد و توفیق نوشتن نامه دست داد.
پس از آن که خداوند تبارک و تعالی توفیق ثبت¬نام در اعزام فوری بسیج را عنایت نمود، بعد از توقّف کوتاهی با سایر برادران به اهواز منتقل شدیم و پس از وقایعی که با اندکی تدبّر، دست قدرت و حکمت الهی را در آن به وضوح می توان مشاهده کرد، اینجانب به قسمت دژبانی منتقل و پس از مدّتی در قسمت تبلیغات توفیق فعالیت یافتم. محلّی که فعلاً در آن هستم تنها حدود 115 کیلومتر از خرّمشهر فاصله دارد یعنی پشت پشت جبهه است! الحمدلله از بودن در اینجا نه تنها ضرر نکردم بلکه شاید بتوان گفت آن¬چه را که انسان در اینجا به توفبق الهی می¬آموزد، طی سالها درس در دانشکده فرا نخواهد گرفت. مسلماً این پندار اشتباه است که اگر فلانی اینجا بود، همین درس خواندن مثل بودنش در آنجا بود و درسش زودتر تمام می شد و مثلاً بهتر و زودتر می¬توانست خدمت کند. اینجا توفیق آشنایی با پیرمردی از اهل« ازنا» دست داد که دواهایش را و مقداری «به دانه» با خودش آورده بود، تا اگر به جبهه اعزام شد و در جبهه بیماریش عود کرد، از آن داروها استفاده کند و می¬گفت که از وقتی به اینجا آمده¬ام، بیماریم عود نکرده است. در اینجا توفیق آشنایی با برادری حاصل شد که حدود پانزده سال بیشتر از سنش نمی¬گذرد ولی چه خلوصی دارد و چه معلوماتی و مسئول تبلیغات اینجا هم هست؛ خداوند موفقش بدارد. وقتی که واحدهای درسی پشت جبهه این چنین باشد، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل که واحد های درسی خود جبهه چگونه است.
به هرحال خداوند تبارک و تعالی توفیق عنایت فرمود و نظیر همان سال گذشته در اینجا هم کاری برعهدۀ اینجانب گذارده شد یعنی ادارۀ کلاس¬های دینی و الحمدلله خوش می¬گذرد. ان¬شاءالله که شما و سایر برادران هم موفّق و مؤیّد باشید. سه شنبه شب هفتۀ گذشته هم توفیق زیارت برادر «موحّدی قمی» حاصل شد.
همین الآن که مشغول نوشتن نامه بودم، حاج آقای فوق¬الذکر آمدند و به اصرار به اینجانب و برادری که در خدمتشان هستم چای تعارف کردند، هر چه گفتیم که صرف شد، فایده نکرد و گفتند: « ما اینجا آمده¬ایم که به هم برسیم (خدمت کنیم) اگر قرار باشد شما در محل خودتان چای بخورید و من هم در محل خودم، نمی¬شود.» و به اصرار لیوان های ما را برای چای گرفتند و حتّی حاضر نشد که ما خودمان برویم و چای بگیریم بلکه گفتند خودم می آورم ( تا ثواب بیشتری ببرند؛) جای شما خالی.
حدود یک ماه در این¬جا یک برادر روحانی حضور داشتند که خداوند موفّقشان بدارد. ایشان قبلاً در دو عملیّات به عنوان رزمنده شرکت داشته و دو بار هم مجروح شده بودند. حال آن که سنشان هم زیاد نبود؛ خیلی هم جوان بودند. زیاد مزاحم نشوم. خدمت تمامی برادران سلام برسانید؛ بخصوص برادر رکن، برادر قدسی، برادر آخوندی، برادر هاشمی، برادر بحرینی، برادر رمضانی، برادر شهامت، برادر حسینی و ( اگر اسمی از قلم افتاد ان¬شاءالله برادر مربوطه خواهند بخشید) و بخصوص برادر موحّدی قمی. ان¬شاءالله که همگی شما همواره موفّق به توفیقات الهی و مؤیّد به تأییدات الهی باشید. صلوات و سلام خدا بر صاحب اصلی انقلاب اسلامی، حضرت حجت ابن الحسن (ع)، صاحب الزّمان؛ سلام و درود بر رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی
احمد هدایت 30/11/1361
نامۀ شهید به برادران و همرزمان پایگاه مقاومت الحدید
قال الصّادق (علیه السّلام):« مَثَلُ الدُّنيا كَمَثَلِ ماءِ البَحرِ؛ كُلَّما شَرِبَ مِنهُ العَطشانُ ازدادَ عَطَشاً حَتّى يَقتُلَهُ» مثل دنیا مانند آب شور دریاست؛ هر چه تشنه از آن بیشتر بیاشامد، تشنه تر می شود تا او را بکشد.
خدمت برادران عزیز گروه الحدید، سلام علیکم جمیعاً و رحمه الله و برکاته. امیدوارم حال همگی شما خوب باشد و در پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی روز به روز موفق¬تر باشید. اگر از احوال این حقیر خواسته باشید خوب هستم. حدیث فوق را برادر الفت در یکی از جلسات اخیر گفتند و اینجانب آن را بالای این نامه مناسب یافتم. ما اکنون در پادگان حاج احمد متوسلیان (دو کوهه) هستیم. این حقیر در خدمت برادران الفت و حسنی می¬باشم و فعلاً با هم هستیم. برادر معصومی هم در همین پادگان هستند، امّا گردان دیگری ( گردان مالک اشتر) می باشند. ما روز سه شنبه پس از مراسمی در جلوی مجلس به سمت پادگان دوکوهه اعزام شدیم. در اینجا از فرصت استفاده می¬کنم و بیست و دوم بهمن، این یوم الله بزرگ تاریخ ایران، را به خدمت همۀ برادران تبریک عرض می کنم روزی که سرنوشت امّت مسلمان ایران با راهنمایی¬های پدر دلسوز و شجاع این امّت که از غیب الهام می گیرد، تغییر کرده و بازار جهاد که کساد و بی رونق شده بود، به جنب و جوش افتاد و خدا را شکر که این توفیق را نصیب ما گردانید. اینجا افراد گوناگونی هستند؛ از لوله کشی که با روزی فلان قدر در آمد، مغازه¬اش را تعطیل کرده و به جبهه آمده است تا دانش آموز و معلّم و . . . گاهی انسان به فکر می¬افتد که چه چیز این برادران را به اینجا آورده که وقتی در جمعشان شرکت می¬کنی، در نماز جماعتشان شرکت می¬کنی، در دعای کمیلشان شرکت می¬کنی، در سینه¬زنی¬های مساجدشان شرکت می¬کنی،
عشقشان را نسبت به امام حسین (ع) مشاهده می¬کنی. توجّه ایشان را نسبت به خداوند تبارک و تعالی می¬بینی، این سوال را می¬یابی. شاید این پاسخ همان پاسخی باشد که امام حسین (علیه السّلام)، آن بزرگواری که زیر بار ذلت نرفت، به کسانی که او را از رفتن به کوفه منع می¬کردند فرمود:
(قریب به این مضمون) «من می¬روم و جوانمرد را از مرگ باکی نیست هنگامی که نیّتش حق باشد و برای اعتلای حق و در راه حق کشته شود چرا که در راهی قدم برمی¬دارد که صالحین شایسته بندگان خدا قدم برداشتند. اگر زنده ماندم کسی نمی¬گوید تو چرا زنده ماندی و اگر در این راه کشته شوم، احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد. اگر بدانی من در چه راهی رفتم، برای بدبختی و ذلّت تو کافی است که زندگی بکنی امّا دماغت را به خاک بمالند»
به هر حال شاید هیچ درس خواندنی، هیچ شغلی و هیچ درآمدی جای حضور در این منطقه را نگیرد. هرگز هم نمی تواند بگیرد چرا که برای رسیدن به پلّه¬های آخر نردبان باید از پله¬ها بالا رفت و مراحلی را گذراند و همانطور هم برای تکامل باید از این مناطق گذشت و این عبور، خود، لذّت بخش است. برادر کوچک شما، احمد هدایت
و قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): مَن ماتَ ولَم یَغْزُ، ولَم یُحدِّثْ بهِ نَفسَهُ، ماتَ على شُعْبَةٍ مِن نِفاقٍ ( آن که جهاد نکرده و لااقل اندیشۀ جهاد را در دل خود نپرورده باشد با نوعی از نفاق خواهد مرد)
این موعظۀ خداست و رسول خدا. از محضر باری تعالی مسئلت داریم که توفیق عمل به آنچه مرضیّ اوست به ما عنایت فرماید، همچنان¬که رحمت خاصّه و نعمت عظمای خود را در لباس انقلاب اسلامی برما ارزانی داشت. اگر لطف او شامل حال ما نمی¬شد، ما خود راه نمی یافتیم. ملّتی بودیم که سالها تحت سلطه شاهنشاهان با جور حکمرانان جائر خوکرده و در پی قرون متمادی زیستن در ظلمات ظلم و غوطه خوردن در فساد تحمیلی استعمارگران و تبلیغات مسموم آنان که نهال معنویت و خداجویی فطری را دردل جوانان این سرزمین، رشد نکرده می¬پژمرد، می¬رفتیم تا اندک اندک فراموش کنیم که نوری هست و سپیده-دمی. امّا در میان ما که اختناق، ترس از مزدوران حاکم را آن چنان در دلمان جانشین خوف از خدا کرده بود که از فریاد کردن نه، که از ناله کردن هم می هراسیدیم، بودند جماعتی که فراموش نکرده بودند کانونهای فروزان رهایی بخشی را که هر چند گاه به لطف الهی در تاریکی شرک و استبداد درخشیدن گرفته بود و با متجلی ساختن احکام حیات بخش اسلام، غلبۀ حق بر باطل را نوید داده و متکبّران مکّار را به تعجّب و حیرت واداشته بود. و فراموش نکرده بودند که این انوار مقدّس، از حوزه¬های علمیه بر می¬خیزد، از مساجد بر می¬خیزد، از وجود پاک مردان مقدّسی بر می¬خیزد که جز خدا را نمی¬خواهند و جز راه او را نمی پویند. آری، امّت مسلمان، میرزای شیرازی¬ها، مدرس ها، ... را به یاد داشت و نگران و چشم به راه در انتظار نجات بخشی از این تبار بود تا بار دیگر رحمت الهی شامل حال او شود و مسیحا نفسی پیشاهنگ مبارزه با طاغوت گردد و پس از مدّتها انتظار، امّت مسلمان گم شدۀ خود را یافت در دستی لاغر که انگشتر عقیق کوچکی در انگشت کوچک خود دارد؛ دستی که هرگاه مشت می¬شود، قدرت طاغوت شکن خداوند جبّار را به خاطر می¬آورد و هرگاه باز می¬شود و بر بالای سر شیفتگان زیارتش رحمت می¬پراکند ، لطف خداوند رئوف را در خاطره¬ها تداعی می¬کند. این چنین بود که به لطف الهی، انقلاب اسلامی دگرگونی همه جانبه¬ای در تمامی شئون پدید آورد و به فرمودۀ امام «این فرهنگ اسلامی بود که جوانان را از چاه¬هایی که برایشان کنده بودند، نجات داد و آنها را چنان بار آورد که در مقابل تمامی قدرتها ایستاده و خم به ابرو نیاوردند.» و اینک که خداوند تبارک و تعالی توفیق شهادت و وصیّت را به فضل خود به این بندۀ ناقابل عاصی عنایت فرموده است، چه بهتر که تذکّرات و رهنمودها از کلام الله باشد و از رهبرمان روح الله. ابتدا کلامی چند با خانوادۀ عزیزم: وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَـكِن لَّا تَشْعُرُونَ ﴿١٥٤﴾ وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ﴿١٥٥﴾ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴿١٥٦﴾
و نیز چند کلمه¬ای در رابطه با دانشگاه
در هر صورت، «آن چیزی که ملّتها را می سازد، فرهنگ صحیح است. آن چیزی که دانشگاه را بارور می¬کند، که برای ملّت و کشور مفید است، آن، عبارت از محتوای دانشگاه است، نه درس. صنعت بدون ایمان فساد می¬آورد، علم بدون ایمان فساد می آورد، اذا فسد العالم فسد العالم. هر چه علم بیشتر شد، در شخص بی ایمان فسادش هم بیشتر است. اهل جهنّم از تعفن عالم در ایذاء هستند و اذیّت می¬کشند. اگر ایمان در کنار تخصّص نباشد، این تخصّص مضر است و متخصّص بدون ایمان، کشور را به هلاکت و وابستگی می¬رساند» امام خمینی
و کلامی چند با برادران عزیز و دوستان با وفای گروه مقاومت الحدید ، برادرانی که عاشقانه در بسیج، این مدرسۀ عشق، مشغول تحصیلند و در هر حال، در گرما و سرما و کمبود سوخت و پوشاک مناسب، در خدمت انقلاب اسلامی¬اند و جان نثار راه الله. خداوند توفیق عنایت فرماید که ما بسیجی¬ها شایستۀ این بیانات امام امّت باشیم که «رحمت و برکات خداوند بزرگ بر بسیج مستضعفان که بحق پشتوانۀ انقلاب اسلامی است و به کوشش ارزندۀ خود ادامه داده و بحمدالله تعالی با همت جوانان برومند و داوطلب عزیز گروه میلیونی رزمنده تربیت، و امید آن است که با شرکت فعّال قشرهای معظّم ملّت و شور و شعفی که در جوانان عزیز از برکت اسلام مشاهده می شود، ارتش بیست میلیونی که نگهبان جمهوری اسلامی و کشور عزیز از شرّ جهانخواران متجاوز است تحقّق یابد.
«شما جوانان عزیز و جوانان بزرگوار باید بدانید که حفظ و حراست اسلام و کشور اسلامی و دین حق، از بزرگترین طاعاتی است که از صدر عالم تاکنون، انبیاء معظّم و اولیاء بزرگ صلوات الله علیهم اجمعین، در راه آن، کوشش جانفرسا نموده و از هیچ فداکاری دریغ ننموده اند و تربیت و تعلیم فنون نظامی در راه این هدف، ارزنده¬ترین ارزشهاست.»
«تا شما جوانان بیدار و سایر قشرهای ملّت بزرگ با این شور و شعور در صحنه حاضرید، به کشور و جمهوری اسلامی آسیبی نخواهد رسید. شما ملّت معظم که می خواهید از دین خدا دفاع کنید و نگهبان کشور ولی¬الله الاعظم (ارواحنا لمقدمه الفدا) باشید، مطمئن باشید که دست قدرت خداوند قادر بر سر شما سایه افکنده و عنایات غیبی شامل حال شماست و شرّ اشرار و توطئه¬های شرق و غرب را خنثی خواهد فرمود.»
«بارالها، پشتیبان ملّت و جوانان عزیز ما باش که اینان برای رضای تو بپا خاسته¬اند و با نهضت خود دشمنان دین را از صحنه رانده¬اند؛«إِنَّكَ¬عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»امام خمینی